چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«خیلی‏ها را دیده‏ام که می‏گویند کتابی در دست نوشتن دارند ولی حتی یک کلمه از آن را ننوشته‎اند. به نظر من برای نویسنده شدن باید نوشت. باید هر روز بنویسید. باید از آنچه که خوشتان می‏آید و نمی‏آید بنویسید؛ باید سمج و سرسخت باشید و همین طور باید زیاد بخوانید. باید چیزهایی را بخوانید که می‎خواهید مثل آن بنویسید، و چیزهایی را بخوانید که هیچ وقت دوست ندارید مثل آن بنویسید. من هر چیزی را از هر کس بشود، یاد می‏گیرم. دوست ندارم بگویم که از فلان نویسنده تأثیر مستقیم گرفته‎ام اما دلم می‏خواهد از هر نویسنده‎ای که کتابش را می‏خوانم چیزی یاد بگیرم. به طرق مختلف می‏خوانم؛ موقع خواندن به صدا توجه می‏کنم به این‌که چطور آنها دیالوگ می‎نویسند، چطور تناقضات را برطرف می‎کنند، چطور ساختار و ریتم داستان را شکل می‎دهند و گاهی اوقات با دید انتقادی و اغلب با دید تحسین‎گری به نویسندگان واقعا بزرگ نگاه می‎کنم. بنابراین باید به نوشتن ادامه دهند. شاید بهترین توصیه‎ای که می‏توانم بکنم، نوشتن برای مخاطب درونی‎تان است. لحظه‎ای که برای مخاطبان بیرونی می‎نویسید، فوراً کل فرآیند خلاقیت مخدوش می‎شود. من هر دو کتاب را به خاطر این که می‏خواستم برای خودم داستان بگویم، نوشتم. من واقعاً می‎خواستم بفهمم که چه اتفاقی برای امیر بعد از این که به دوستش خیانت کرد، می‌افتد. برای چه او به افغانستان می‎رود؟ امیر چه چیزی در آنجا می‎یابد؟ من می‎خواستم برای خودم بفهمم چطور روابط بین دو زن تغییر کرد. شما واقعاً باید آن را برای خودتان تعریف کنید و بعد از آن که آن را به اتمام رساندید امیدوار باشید که دیگران هم از آن لذت ببرند؛ فقط در طول مراحل نوشتن همه را بیرون نگه دارید و خودتان را در پناهگاه روحی و روانی قرار دهید.»

خالد حسینی، نویسنده‌ی افغانی

دیدگاه خود را ارسال کنید