کسی به در نمیزند … پرنده پر نمیزند … درِ سحر نمیزند … سپیده سر نمیزند … از این خرابتر نمیزند … آشنا به رهگذر نمیزند … ندا به گوش کر نمیزند … کسی تبر نمیزند … (ه.ا. سایه)
خیلی منتظر این پنجشنبه بودم تا بهت زنگ بزنم. از همان اوّل هفته هی چشمبهراهِ این غروبِ واپسین روز بودم؛ وقتی که از کلاس زبان برمیگردم خانه، گوشی تلفن را برمیدارم و بعد، شمارۀ تو را میگیرم با کلّی خوشحالی. تلفن زنگ میخورد و تلفن هی زنگ میخورد امّا، تو در خانه نیستی انگار. شاید رفته است باشگاه یا هنوز برنگشته از سر کار. برای خودم این چنین فرض میکنم و میگویم بهتر است مزاحمت نشوم وقتی بیرون از خانه هستی. بعد، دلم طاقت نمیآورد، شمارۀ تلفن همراهت را که میگیرم جدی جدی نگران میشوم؛ دستگاه مشترک موردنظر خاموش است!!!
:: خواهش میکنم هنوز نرفته باش!
بعدن نوشت)؛ اشک و آه! ما به درگاه باریتعالی مقبول افتاد