چیتی چیتی بنگ بنگ داستان یک مخترع به نام فرمانده کاراکتاکوس پات و یک ماشین جادویی است که فرمانده و خانوادهاش را از یک گاراژ دربوداغان نجات میدهد.
نویسندهاش هم کسی نیست، مگر آقای یان فلمینگ، خالق حضرت جیمز باند.
این کتاب اوایل دههی ۱۹۶۰ و در دورهی نقاهت آقای فلمینگ پس از یک حملهی قلبی نوشته شده است. ایدهاش از کجا آمده؟ از داستانهایی که فلمینگ هر شب برای پسرش jتعریف میکرده.
چهار سال بعد، کتاب چاپ شد. آن هم وقتی که فلمینگ دیگر مرده بود.
حالا، نسخهی مخصوص پنجاهمین سالگرد انتشار چیتی چیتی بنگ بنگ خیلی شیک و پیک با تصویرگری و جلد سخت چاپ شده است.
متن کامل خبر را میتوانید اینجا بخوانید. بد نیست این را هم بدانید که رولد دال با اقتباس از این داستان یک فیلمنامه نوشته و فیلم آن هم ساخته شده است.
نسخهی فارسی چیتی چیتی بنگ بنگ اولین بار توسط انتشارات پدیده در سال ۱۳۵۰ چاپ شده است. انتشارات هرمس (کتابهای کیمیا) هم آن را با ترجمهی احمد میرعلایی منتشر کرده که خودم چاپ سوم این کتاب را دارم که سال ۷۹ چاپ شده و قیمت پشت جلدش فقط ۳۰۰ تومان! است.
اگر پدر و مادر یا خاله و عمو هستید امروز، که روز ملی ادبیات کودک و نوجوان است، دست فرزندتان یا خواهر/برادرزادهتان را بگیرید و او را به نزدیکترین یا محبوبترین شهر کتاب یا کتابفروشی در محلهتان ببرید و اجازه بدهید لابهلای قفسهها و کتابها بچرخد. بعد هم چندتایی از کتابهای پیشنهادیِ لاکپشت پرنده را به او معرفی کنید تا ورق بزند، نگاه کند و اگر دوست داشت، آن کتاب را برایش بخرید تا به خانه ببرد و بخواند.
اصلاً چرا برنامهمان این نباشد که از تابستان امسال یک تابستان خاطرهانگیز بسازیم؟
میگویم بیاییم برای بچههایمان (یا بچههایی که میشناسیم) برنامهی گردش هفتگی در شهر کتاب بگذاریم و به آنها فرصتی بدهیم برای آشنایی و دوستی با کتابهای تازه. میدانم هوا خیلیخیلی گرم است و خیابانهای شهر شلوغ و آدم هزارویک کار و گرفتاری دارد، ولی … بهتان قول میدهم هفتهای یهبار آدمو نمیکشه!
لاکپشت پرنده چیه؟ اینجا و اینجا را بخوانید و صفحهی فیسبوقِ آن را دنبال کنید.
خبر را خواندهاید؟ یکی از خیریههای لندن که کارش غذا دادن به بچههای بیسرپرست است، چند روز پیش علاوه بر غذا به این بچهها کتاب هم هدیه داده است، یعنی هر کدام از دوهزار بچهای که در صف غذای این خیریه ایستاده بودند، یک جلد کتاب هم هدیه گرفتهاند.
دارم فکر میکنم کاش هموطنهای عزیزی که دستی به خیر دارند – و اهل صفا و ثوابِ ماه رمضاناند و پای ثابتِ برنامههای افطاری و نذری و غیره – هم غذای روح را جدی میگرفتند و کنار حلیم و بامیه و حلوای دمِ اذان مغرب چند جلد کتاب میگذاشتند برای هدیه به مهمانهای روزهدارشان و میدانستند خوبی و خیرِ این فعلِ نیکو جای دوری نمیرود.
نمیدانم چهجوری است که سفرهی هفترنگ و افطاری در فلان رستورانِ شیکِ بالای شهر با حضور هنرپیشه و خوانندهی مشهور سهسوت مُد میشود، ولی برای کتاب و کتابخوانی اتفاقی نمیافتد. شاید دستهایی پشت پرده است که نمیخواهد مردم کتاب بخواند، کسانی که نمیخواهند مردم بیشتر بدانند. اینطور نیست؟
بعد از مدّتهای زیاد، رفته بودیم رونماییِ کتاب. کدام کتاب؟ کنسرو غول. قبلن دربارهاش نوشته و گفته بودم که از داستانِ مهدی رجبی خوشم آمده است. آره. سه روزِ قبل بود. قرار بود علی سیدآبادی و آتوسا صالحی دربارهی کتاب حرف بزنند و خُب، وقتی رسیدیم خانوم صالحی داشت حرف میزد. جا برای نشستن نبود و صدا یواش بود و من … لازم نیست بگویم خوب نبودم. با آن مانتوی شلخته و شالِ آویزان، موهای سفید، لبهای بیرنگ و چشمهای بیحالم نمیتوانستم حسِ دیگری داشته باشم. شاید اگر وقتِ دیگری بود خوشحالی میکردم که رفتهام فروشگاه کتاب افق … میدان انقلاب … تهران …، ولی آنروز حتا حفظِ آبرویم هم نمیآمد. میخواستم حواسم را پرتِ چیزهای دیگر کنم، ولی نمیتوانستم. تاریخچهی خوشبختی ترجمهی خشایار دیهیمی را از روی میزِ کتابهای تازه برداشتم و ورق زدم و بعد، ایوانِ منحصر به فرد + سفر فیل. که از توی یکی از قفسهها پیدایش کردم و جدای ارادتام به آقای ساراماگو، از طرح روی جلد کتاب خوشم آمد. به هولدرلین گفتم این دوتا را بخریم و دوربین را هم دادم دستش که عکس بگیرد. گرفت. توی دوتا عکس منم هستم. همانقدر بد بهنظر میرسم که فکر میکنم بودم. از خودم توی این عکسها بدم میآید. خودِ آشفتهی زشتحالِ اولِ تابستانام. تیر با تهران شروع شد، ولی منِ محتاج به شادی غیرمنتظره گرفتار بلای یکهویی شدهام و سختتر این است که بلد نیستم کنار بایستم و بگویم رها کن رئیس و زیادی ناراحتام و اشکم دَمِ مشکم است و دلم میخواهد بروم بمیرم تا تمام شود همهچیز و خلاص شوم. امشب، عکسهای ویترین کتاب افق را در فیسبوق دیدم و یادم آمد که حتّا ویترینِ آنجا را نگاه نکردم آن روز و از هولدرلین پرسیدم تو دیدی؟ گفت نچ و یادم آمد آن دو کتاب را هم نخریدم. این بود گزارش روزی که بعد از مدّتهای زیاد، رفته بودیم رونماییِ کتاب.
اینجا دربارهی یک جشنِ خوشآمدگویی به فصل تابستان نوشتهاند که ایدهی خیلی بامزهای است بهنظرم. گویا، طرف بچّههای فک و فامیل را به صرفِ شربت و شکلات دعوت کرده خانهاش تا به استقبال تعطیلات تابستانی بروند؛ یک جشنِ کوچک کودکانه.
قبل از آمدنِ مهمانهای این مراسم، چندین برگهی باریکِ زرد هم تهیه کرده که رویش یک جملهی نیمهنصفه تایپ کرده با چندتا جای خالی. او از بچّهها خواسته جای خالی را با کلمات دلبهخواه پُر کنند و بنویسند برای تابستان چه فکری کردهاند و میخواهند چه بکنند. هر بچّهای روی هر برگه یکی از فکرها و ایدههایش برای گذراندنِ تابستان را نوشته و بعد، مهمانهای کوچولو لیوانهای لیمونادشان را به هم زدهاند و به افتخارِ تابستان نوشیدهاند.
سپس، هر بچّه رفته بالای سکّو و جملهی روی برگهاش را برای بقیه خوانده و با تشویقِ حضار روبهرو شده و امیدِ اینکه تابستان به کامِ او باشد.
میزبان نوشته بچّههای فامیلشان این جشن را دوست داشتهاند. برای اینکه فرصتی بوده تا در کانون توجّه باشند. هر بچّه دربارهی فکرهایش حرف زده و گفته چه تصمیمی برای تابستان دارد و بچّههای دیگر هم او را تشویق کردهاند. بچّه از اینکه کسی به فکرهایش گوش داده احساسِ خوبی داشته است و …. بالاخره نوشته این روش خوبی است تا بفهمیم بچّهها در تابستان دنبال چه چیزی هستند.
من؟ موافقام و دلم خواست توی تراسِ خانهمان چنین جشنی بگیرم برای چند تا بچّه، ولی … شما چندتا بچّه در یزد نمیشناسید تا برای جشنام دعوتشان کنم؟
امروز، در خبرنامهی نشر چشمه آمده بود که به مناسبت جامجهانی دارند مجموعه کتابهای فوتبالیشان را با ۳۰ درصد تخفیف میفروشند. این مجموعه شامل چهار عنوان کتاب است؛ سه کتاب تألیفی و یکی هم ترجمه. حالا من که سایمون کوپر را نمیشناسم، ولی اگر حمیدرضا صدر روی اعصابتان نیست و فوتبال هم دوست دارید بدفرصتی نیست. قیمت این کتابها ۶۵ هزارتومان است که با تخفیف میفروشند ۴۵هزار و پانصدتومان. خرید آنلاین هم دارد، اینجا.
خلاصه، خودتان میدانید. من دوتا از کتابهای صدر را قبلاً برای هولدرلین خریده بودم، آن هم با امضای خودش! هوق. کتاب عادل را هم که هولدرلین … اگر اشتباه نکنم، از نمایشگاه کتاب خریده بود، سالِ اوّلی که چاپ شد و هنوز نشر چشمه در نمایشگاه غرفه داشت.
پسری روی سکوها: حمیدرضا صدر در این کتاب مروری بر فوتبال ایران دارد و تاریخ فوتبال ایران را با نگاه به نامآوران آن بازخوانی کرده است و به وقایعنگری چهار دهه فوتبال ایران از اوایل دهه ۱۹۴۰ تا حضور ایران در جام جهانی ۱۹۹۸ میپردازد.
روزی روزگاری فوتبال: آقای صدر در این کتاب از تجربیات و اطلاعات خود استفاده کرده و از نظر جامعهشناسی به فوتبال پرداخته است.
نیمکت داغ: اینبار چناب صدر به سراغ چهرههای مربیگری برجستهی تاریخ فوتبال در جهان و ایران رفته و از دنیای مردان شمارهی یک فوتبال نوشته است. او در سی و یک فصل به بررسی عصر سی و چهار مربی بزرگ فوتبال پرداخته است: از حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن و ژوزه مورینیو.
فوتبال علیه دشمن: باز هم حمیدرضا صدر؟ نه. این کتاب را سایمون کوپر، خبرنگار انگلیسی، نوشته و عادل فردوسیپور ترجمه کرده است. آقای کوپر به ۲۲ کشور سفر میکند تا به این نتیجه برسد که «فوتبال هیچوقت فوتبال نیست: این ورزش جنگ بهوجود میآورد، انقلاب میکند و مورد توجه مافیاها و دیکتاتورهاست.». او با فوتبالیستها، هوادارانشان، خبرنگارها و حتا سیاستمدارهای زیادی در سراسر جهان صحبت میکند؛ در امریکا و اروپا و افریقا و خاورمیانه و کشورهای دور و نزدیک تا تأثیر فوتبال بر سیاست و فرهنگ کشورها را نشان بدهد و مصاحبههای دردسرساز و ممنوعه ترتیب میدهد؛ به برنامههای گروههای تروریستی سرک میکشد؛ اطلاعات عجیب و غریب از گروههای مافیایی و دستهای نامرئی فوتبال کشف میکند و …..
قبلتر، به بهانهی برنامهی کتابخوانی برای بچّهها در شب یلدا، دربارهی کتابهایی نوشته بودم که بچّه دوست دارد. چند وقتی بود که دنبالِ بهانه بودم تا توجّهتان را به تجربههای کتابخوانی چند مادر بلاگر برای بچّههایشان جلب کنم و خُب، حالا بهانهام جور شده است.
انتخابِ کتابِ خوب برای بچههای کوچک خیلی سخت است. آدم همهی ناشرها را نمیشناسد و اگر هم بشناسد نمیتواند همهی کتابها را ببیند و بخواند تا بهترهایش را سوا کند برای بچهاش، ولی لاکپشت پرنده میتواند به پدرها و مادرها کمک کند.
لاکپشت پرنده؟ آره. دربارهاش گفته بودم که. این فهرست، ضمیمهی فصلنامهی پژوهشنامهی ادبیات کودک و نوجوان است. هر فصل منتشر میشود و در آن کتابهای برتر به انتخاب گروهی از نویسندگان، مترجمان و منتقدان ادبیات کودک و نوجوان معرفی میشوند. این کتابها را میتوانید از دفتر ناشرها یا کتابفروشیها بخرید یا اینکه در جشنهای فصلیِ لاکپشت پرنده تهیه کنید.
جشنهای لاکپشت پرنده با حضور نویسنده، مترجم و تصویرگر کتابها در فروشگاه شهرکتاب مرکزی برگزار میشود و شرکت در آن برای عموم آزاد و برای پدرها و مادرها و بچهها ثواب دارد. شربت و شیرینی میخورید، کتاب میخرید و حتّی میتوانید به همین بهانه با دوستهایتان قرار بگذارید و دیداری تازه کنید. یک تجربهی متفاوت هم برای بچههاست و آنها میتوانند نویسندهها را ببینند، دربارهی کتابها حرف بزنند و ….
این حرفها را نوشتم تا بهتان خبر بدهم چیزی نمانده به برگزاری نهمین جشن لاکپشت پرنده. کِی هست؟ بیستویکم خردادماه. اینجا صفحهی ایونتِ جشن است. پیشنهاد من این است که دوست و قوم و خویش و فامیل و غیرهتان را هم دعوت کنید. بهخصوص اگر بچه دارند.
اوه. یادم رفت بنویسم بروبچههای لاکپشت پرنده یک ایدهی محشر دارند که به تجربههای مادران دربارهی کتابخوانی برای بچّههایشان ربط دارد. چه ایدهای؟ هنوز بهطور رسمی اعلام نشده است و من بهزودی دربارهاش خواهم نوشت. تا آنوقت لطفاً مادرهایی را که میشناسید با لاکپشت پرنده آشنا کرده و از این برنامه باخبر کنید. اگر مادرها اهل فیسبوق هستند، کافیست آنها را به صفحهی لاکپشت پرنده دعوت کنید تا در جریان قرار بگیرند.
و امّا، آن مادرهای بلاگر و تجربههایشان که باید از همین تریبون ازشان تشکر کنم که حوصله میکنند و وقت میگذارند دربارهی برنامهی کتابخوانیشان با بچه مینویسند. فکر میکنم این تجربهها و کتابهایی که معرّفی میشود خیلی کمکِ خوبی باشد به بزرگترهایی که میخواهند برای بچّه کتاب بخوانند و نمیدانند چه کنند و پیِ مشورت و توصیهاند.
مریم مامان سهند در وبلاگش نوشته است: «با سهند حسابی بازی کرده بودم و دیگر نمیدانستم چه کار کنیم که بهمان خوش بگذرد، مایل نشاندمش روی مبل و دو تا از آن کتابها را برایش آوردم. خودم هم دراز کشیدم کنارش و شروع کردم خواندن کتابها. واقعیت این بود که ناامیدانه دست به تلاش زده بودم و فکر میکردم اصلاً توجهش جلب نمیشود. اما این طور نشد. سهند از عکسهای رنگی کتاب خوشش آمده بود و صدای من هم که مثل خیلی اوقات برایش حکم شوخی را دارد. یا با توجه عکسها را نگاه میکرد یا به حرفهای من میخندید. تجربهی لذتبخشی شد و از آن روز تا حالا، هرروز برایش دو کتاب باریک خواندهام.»
سمیه مامان سلما هم در وبلاگش اینطور نوشته است: «قبل از به دنیا آمدن سلما کتابهای زیادی برایش خریده بودیم. اما از میان آنها یک سریِ انتشارات پنجره با عنوان «نینیها» را دوست داشت. علتش هم از نظر من بزرگ بودن تصاویر، داستانی نبودن و نینی بودن شخصیتهای کتاب بود. از میان کتابها آنها که تصاویر شلوغ داشت، آنها که داستان داشت، حتی اگر مختص سنش بود نظرش را جلب نمیکرد. امسال بیشتر به بهانه سلما نمایشگاه کتاب رفتم و درکنارش کتابهای خودم را هم خریدم. از انتشارات پنجره، قدیانی، افق و پیدایش تعدادی کتاب خریدم. در خرید همه آنها هم به نقاشیها و موضوعات دقت کردم. متأسفانه کمتر انتشاراتی هست که سن مناسب کتاب را خصوصاً برای بچههای زیر دوسال درج کند. اما به هر ترتیب با توجه به تجربه قبلی تعدادی کتاب خریدم.»
پینوشت)؛ نینیهای کتابخوان در عکس؛ یکیشان دختر این خانوم است و یکی پسر این خانوم. سلما هم که معرف حضورتان هست و آن پسر لختکی هم بچهی من است، جانانِ من.
خلافِ همیشه که رسم بوده وقتِ بازیهای جامجهانی گلیم و قالیچه، سفال و پسته هدیه میدادند، امسال آقایان ابتکارِ فرهنگی به خرج دادهاند و میخواهند کتاب هدیه بدهند. چه کتابی؟ «یخی که عاشق خورشید شد» نوشتهی رضا موزونی. این کتاب به زبان پرتغالی ترجمه شده تا به برزیل برود.
من این کتاب را نخواندهام، ولی برایتان میگویم که ماجرای آن دربارهی «تکه یخی است که در اوایل بهار هنوز آب نشده و خورشید را میبیند و سخت عاشق او می شود. خورشید به او میگوید اگر دوستم داری نگاهم نکن و یخ میگوید که چه فایده کسی را دوست داشته باشی و نگاهش هم نکنی! برای همین، او هر روز به خورشید نگاه میکند و با او حرف میزند تا اینکه خورشید میبیند یخ آب شده است. بعد از چند هفته، از جای یخ گل آفتابگردان کوچکی میروید که به رنگ و شکل خورشید است و همیشه هم دنبال خورشید میگردد.»
صبح امروز مراسمِ رونماییِ ترجمهی پرتغالیِ این کتاب با حضور سفیر برزیل، مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، حمید درخشان و جمعیدیگر از آقایان و مسئولان برگزار شده است.
و آقای مدیرعامل کانون پرورش فکری گفته این کتاب داستانی است و برای مخاطبین گروه سنی ب و ج، یعنی دبستانیها، نوشته شده است. او گفته نویسنده و تصویرگر داستان سعی داشتهاند با ایجاد فضای فانتزی، عشق به زیباییها و مهربانیها را که یک ارزش عام دارند، از اهدافِ خلقت خداوند معرفی کنند. بعد هم از ابر و باد و مه و خورشید و فلک تشکر کرده که دست به دست هم دادهاند تا یک کتابِ نازکِ کمورقِ بیست صفحهای ترجمه شود! ضمناً این را هم گفته که گامهای بعدیشان محکمتر، بلندتر و تاثیرگذارتر خواهد بود و هدف اصلیشان المپیک ۲۰۱۶ است. حرفهایش را اینجا بخوانید.
گویا یکی از عواملِ مؤثر در ترجمه و انتشارِ این کتاب مؤسسه فرهنگی و هنری فانوس دریایی بوده که نمایندهاش در مراسم بوده و صحبت کرده و گفته این کتاب را بهخاطر شناختی که نسبت به منطقه آمریکای لاتین داشته انتخاب کرده و ادبیات این کتاب ادبیات بسیار خوبی است و دارای محتوای عمیقی هم هست! آقاهه در ادامه گفته «با توجه به اینکه ۶۲ میلیون کودک و نوجوان پرتغالی زبان در کشور برزیل زندگی میکنند این ظرفیت بسیار بزرگی برای کشور ما محسوب میشود که باید به نحو احسن از آن استفاده کرد.»
آقای سفیر برزیل هم گفته جام جهانی فوتبال فقط یک اتفاق ورزشی نیست بلکه بسیار بزرگتر از یک واقعه ورزشی است و ما به وسیلهی این جام میخواهیم به جهانیان این پیام را منتقل کنیم که باید با هم در دوستی کامل زندگی کنیم. بنابراین، صلح بهترین پیام جام جهانی خواهد بود. این کتاب هم حاوی پیام صلح و دوستی برای جهانیان است. در کتاب «یخی که عاشق خورشید شد» دربارهی دو شخصیت با عنوانهای یخ و خورشید صحبت میشود که طبیعتاً بین آنها مخالفت وجود دارد، اما حتی با وجود این مخالفتی که وجود دارد، آنها با هم دوست میشوند و این موضوع نشان میدهد انسان بهراحتی میتواند هر کاری را انجام دهد! بین برزیل و ایران یک اقیانوس فاصله است و در این کتاب هم، بین یخ و خورشید، یک اقیانوس فاصله وجود دارد اما این اصلاً مهم نیست و هیچ اقیانوسی نمیتواند ما را از هم جدا کند.
برای من جالب بود که در خبرها دربارهی نویسندهی کتاب خیلی حرف نزدهاند یا نقلِ قولی از او نیست. از رضا موزونی فقط کتاب «مورچه و گلولهی کاموا» را خواندهام، چندین سالِ قبل. او متولد ۱۳۵۰، اهلِ گیلانفغرب در کرمانشاه است و علاوهبر نوشتن داستان و سرودنِ شعر، مجری صدا و سیمای مرکز کرمانشاه و مدیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان کرمانشاه هم بوده و شاید هنوز باشد. موزونی چندتا کتاب به زبان کُردی نوشته و داستانِ یخ و خورشیدش به زبان اسپانیایی هم ترجمه شده است. او در یک مصاحبه گفته «یخی که عاشق خورشید شد اواخر سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات کانون در شمارگان ۱۵ هزار جلد چاپ و منتشر شد و در همان سالهای اول مورد استقبال کودکان قرار گرفت. در یک نظرسنجی که بین کودکان استان سیستان و بلوچستان انجام گرفته بود، این کتاب رتبهی نخست را کسب کرده بود و تعدادی از بچههای آن استان برای من لوحی گروهی فرستاده بودند که برایم جالب بود. همچنین، درسال ۱۳۹۱ مورد توجه ناشران ژاپنی در نمایشگاه کتاب توکیو قرار گرفت. نمایش عروسکی آن هم در چهارمحال و بختیاری تولید شد که در جشنوارهی عروسکی سال ۹۱ رتبهی ممتاز را کسب کرد.»
خلاصه، اینجوریهاست. کانون پرورش فکری هم با عروسکِ دارای فوتبالیستش و کتابِ رضا موزونی به جام جهانی میرود. حوصله داشتید گزارش تصویری مراسم را اینجا ببینید.
تابستانِ پارسال با دخترکِ پانزده، شانزده سالهای دوست شده بودم که میخواست نویسنده شود و توی سررسیدِ تاریخگذشتهای داستانهای تخیّلی، شبیه افسانههای پریان، مینوشت. او تعریف میکرد رفته پیشِ آقایی اهلِ فضل و باکمال که معلّمِ داستاننویسی است در یزد. آقاهه را نمیشناختم و نمیشناسم، ولی دخترک میگفت توی دلش را خالی کرده و گفته داستانهایت خوب نیستند و اوّل، برو خیلی بخوان و خیلی بخوان و خیلی بخوان. بعد هم خیلی بنویس و خیلی بنویس و خیلی بنویس. تا اینجای حرف، گفتم بد هم نگفته آقاهه، امّا وقتی دخترک فهرستِ کتابهای پیشنهادیِ او را نشانام داد قیافهام دیدنی بود. برایش نوشته بود نهجالبلاغه بخواند به علاوهی «داستان راستان» و باقیِ کتابهای شهید مطهری. در ادامه هم اضافه کرده بود لغتنامه و آثار سیدمهدی شجاعی را بخواند. دخترک میگفت داستان راستان و نمیدانم کدام کتابِ مطهری را خوانده و دلزده شده و بیخیالِ توصیهی آقاهه دوباره روی آورده به خواندنِ رُمانهای نوجوان.
القصه، این خاطره را تعریف کردم برای اینکه آویسا کامنت گذاشته و برایم نوشته که میخواهد بنویسد و نمیداند چه کند برای جدّی و حرفهای نوشتن. نمیدانم آویسا چند سال دارد و تا الان چهقدر خوانده و چی نوشته است و اصلاً نمیخواهم حرفی بزنم که شبیه آن آقاهه به نظر برسم. راستش، از خودم هم حرفِ آموزندهای ندارم که راهگشا باشد، ولی فکر میکنم خواندنِ توصیههای نویسندگانِ بزرگ دربارهی نوشتن خوب است. من بعضی از این توصیهها را در رؤیای نوشتن گردآوری کردهام و به گمانم خواندنِ آنها مفید باشد و موتورِ آدم را به کار بیندازد.
در تهران، انجمن نویسندگان کودک و نوجوان یا خانهی هنرمندان ایران کلاسهایی را برای آموزش داستاننویسی برگزار میکنند. اتاق تجربهی آکادمی چلچراغ هم هست. البته، میدانم ثبتنام برای دورهی جدیدِ اتاق تجربه تمام شده است و این روزها، کلاسهای داستاننویسیِ جواد جزینی در خانهی هنرمندان تشکیل میشود. دورههای تازهی انجمن نویسندگان هم لابُد از تابستان شروع خواهد شد. البته بهتر است برای کسب اطلاعات دقیقتر و بهروزتر تلفن بزنید و سؤال کنید چی به چی است. شماره تلفن؟ ۸۸۳۱۰۴۶۳ خانه هنرمندان و ۸۸۸۲۵۴۶۷ انجمن نویسندگان.
از کتابهایی هم که دربارهی نوشتن و داستاننویسی منتشر شدهاند، خواندنِ «کتاب کوچک برای داستاننویسی» و «یک شیوه برای رماننویسی» را سفارش میکنم. اوّلی را فریدون عموزاده خلیلی نوشته و انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده و دوّمی را حسین سناپور نوشته و توسط نشر چشمه چاپ شده است. خوبیِ هر دو کتاب، زبانِ سادهی آنها بهعلاوهی تمرینهایی است که هر دو مؤلف برای بهتر نوشتن پیشنهاد کردهاند.
از ابتدای فروردین، به استقبالِ روزها و خوشیهای سالِ نود و سه رفتهام و به خیالم امسال هر روز، بهتر از دیروز خواهد بود. این را – بیشتر – بهخاطر خاطراتِ اردیبهشتیِ دو هفتهی گذشته میگویم که دلشاد و دلگرم شدهام به بودنِ آدمها و تحقّق ِ رؤیاهام. یادم بماند در نمایشگاه کتابِ امسال، خیلیها با دایناسورم به خانه برگشتند و واقعیت این بود که بعضیها مرا آزردند با بیمهریهایشان، ولی دوستیهای تازه هم شور و شوقِ دوبارهای به دلم ریخت. نبودِ اینترنت باعث شد کمتر درگیر وبلاگم و باقیِ فضاهای مجازی (از فیسبوق و غیره) باشم و اگر بخواهم بنویسم باید چندتاچندتا پستِ اختصاصی بگذارم و دربارهی کتاب و ملتِ حاضر در مصلا بنویسم. فعلن همین پُز را بدهم که دایناسورم در صدر پُرفروشهای غرفهی انتشارات شهر قلم درخشید.
۱. زندگی جدید جناب دایناسور
۲. خوبه که با دیگران فرق داری (از مجموعهی دنیای دوستداشتنی من)
۳. با مامانها چطور کنار بیاییم
۴. رفتم بالا، انار بود (از مجموعهی رفتم بالا، اومدم پایین)
۵. جادوی کریسمس (از مجموعهی آکادمی اکلیلیها)
۶. صلح (از مجموعهی دنیای دوستداشتنی من)
۷. احساسهای خوب (از مجموعهی دنیای دوستداشتنی من)
۸. عکسهای سخنگو (از مجموعهی چارلی بن)
۹. می خوای با من دوست بشی (از مجموعهی بخوان و بخوان)
۱۰. واقعیتها و دروغها (از مجموعهی بخوان و بخوان)
به نقل از صفحهی فیسبوقِ انتشارات شهر قلم