چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

برای تو

به سینه می‌زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه‌های صدایت
نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت
ترا ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی‌کنم اگر ای دوست، سهل و زود، رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟
به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
“دلم گرفته برایت” زبان ساده‌ی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!

«حسین منزوی»

برای تو

نه
هرگز شب را باور نکردم
چراکه در فراسوهای دهلیزش
به امیدِ دریچه‌یی دل بسته بودم.

«احمد شاملو»

پدر!
اگر دزدها مرا بدزدند
روزنامه‌ات را کنار می‌گذاری
بیایی دنبالم؟
– نه، کنار نمی‌گذارم
پرتش می‌کنم و می‌آیم دنبالت
پدر!
اگر وقتی فوتبال نگاه می‌کنی
دزدها تلفن بزنند
تلویزیون را خاموش می‌کنی
بیایی دنبالم؟
– نه، خاموش نمی‌کنم
خاموش نکرده می‌آیم دنبالت
پدر!
اگر دزدها برای آزادی من
یک عالمه پول خواستند
ماشین‌مان را می‌فروشی
– نه، نمی‌فروشم
ماشین را به دزدها می‌دهم
تا تو را زودتر بگیرم
پدر!
اگر دزدها برای آزادی من
بیش‌تر از یک عالمه پول خواستند
خانه‌مان را می‌فروشی؟
– نه، نمی‌فروشم
خانه را هم به دزدها می‌دهم
تا تو را زودتر بگیرم
بابا!
حتماً باید دزدیده شوم
تا دوستم داشته باشی؟

«علی‌اصغر سیدآبادی»

این وقتِ شب
چهار و چند دقیقه‌ی بامداد است هنوز
تمامِ هر چه هست
از برایِ شفایِ تحمل و خستگی، خواب است:
درخت، پنجره، خیابان، خواب،
و نور
که پابه‌ماهِ چراغ
با شبِ زانو … چانه می‌زند،
و من
که از احتمالِ یک علاقه‌ی پنهان خوابم نمی‌بَرَد!

تنها پرنده‌ای که سَحر‌خیزتر از اذانِ باد وُ
عطرِ شبنم است،‌ می‌فهمد
شب‌زنده‌دارِ درمانْ‌ندیده‌ای چون من
از چه خیالِ یکی لحظه‌ی خوابِ شکسته‌اش
در چشمِ خسته نیست!

کاش کسی می‌آمد
کسی می‌آمد از او می‌پرسیدم
کدام کلمه، چراغِ این کوچه خواهد شد
کدام ترانه، شادمانیِ آدمی
کدام اشاره، شفای من؟

حالا برو بخواب
ثانیه‌ها، فرمان‌بَرِ بی‌پرسشِ مرگ‌اند
ساعت چهار و چند دقیقه‌ی بامداد است هنوز!

«سید علی صالحی»

نبضت چه رقصی داره تو شعرِ دستِ سردم
آغوشمُ تنت کن، آماده‌ی نبردم
بارون گیسواتُ ببار رو خاکِ شونه‌م
عاقلِ عاقلم کن وقتی که من دیوونه‌م

«فؤاد صادقیان»

گفتی بمان، می‌خواستم امّا نمی‌شد
گفتی بخوان، بغض گلویم وا نمی‌شد
گفتم که می‌ترسم من از سِحر نگاهت
گفتی نترس ای خوب من، امّا نمی‌شد
می‌خواستم ناگفته‌هایم را بگویم
یا بغض می‌آمد سراغم یا نمی‌شد
گفتی که تا فردا خداحافظ ولی آه
آن‌شب نمی‌دانم چرا فردا نمی‌شد

دانلود کنید

پی‌.نوشت ۱)؛ ژان پل سارتر:«می‌گویید که این آهنگ شاد است و آن یک غم‌ناک، اما هر چه بگویید همیشه کم‌تر یا بیش‌تر از آن‌چه در خود آهنگ هست گفته‌اید. امّا آوازی که از روی دردی خوانده شود هم خود درد است و هم چیز دیگری سوای درد.»

پی.‌نوشت ۲)؛ با تشکّر از فیس‌بوق دوست‌ خوب‌ام بیتا

برای دل‌خوشی‌ام

همین کافی‌ست

که خیال‌های‌مان به هم نزدیک است

«احسان عابدی»

گاهی که دوستت دارم نیستی

و نبودنت

در لبا‌س‌هایم سنگینی می‌کند

«احسان عابدی»

هجر خدایا بس است زود وصالی بده
شوق مده این‌ همه یا پر و بالی بده
خوبی خود را بگیر از دلم اندازه‌ای
آینه آورده‌ام عرض جمالی بده
ای دل وحشت گریز این همه دهشت چرا
فرصت حرفی بجو شرح ملالی بده
از پی یک نیم‌جان چند تقاضای ناز
می‌دهم اینک به تو لیک مجالی بده
ساده فریب کسی وصل نبخشی مبخش
نیم فسونی بدم وعده وصالی بده
یاد غزل‌های تو وحشی و این ذوق عشق
بیهده‌گردی بس است دل به غزالی بده

عکس از بهار

چه دانی حال ما؟
حال تن‌ها گرد، تن‌ها گرد، می‌داند که چیست

«وحشی»