میخواستم بگویم، بنویسم چقدر خوب شد آقای هومن عزیز مؤدبانه عذر تقصیر نخواستند و ما را ارجاع ندادند به سمت راست بلاگشان که یعنی، از روزمرگیهایش نمینویسد! آن وقت، تو رو خدا، شما این یادداشت را بخوانید، مثلن همین ابتدای آغازش را که نوشتهاند: “میخواستم بنویسم طبیعت را دوست دارم .. نشستن کنار آبشار .. محو شدن .. سکوت .. صدای آب که به روی سنگها میریزد، حرکت ابرهای سفید در آسمان آبی ِ آبی،درخشش رنگ صخرهها .. و حرکت هماهنگ علفها با باد.. مرا بُرد به دوران کودکیام .. بچّه که بودیم در خانهباغ زندگی میکردیم .. جلویش دو باغچهی بزرگ چمن بود؛ شاید نصف یک زمین فوتبال .. با چهار درخت بید سبز رنگ تنومند ..بوتههای بلند رُز با رنگهای فروان .. باغچههای پُر از شمعدانی و اطلسیهای رنگارنگ .. گلهای شیپوری که از دیوار آویز شده بودند در مقابل تراسمان .. درختچهی سیبهای تزیینی که رنگ سیبها قرمز و صورتی بود با بوی عطر محشر اندازههاش از یک گوجهسبز کمتر بود .. خانه دیوار آجری نداشت؛ محصور بود با شمشادهای بلند .. خیلی خیلی بلند که درختان چنار هم بینشان بود .. تابستانها در زیر درخشش آفتاب میتوانستی زیر بیدها روی چمن لَم دهی.. گلها را سیاحت کنی (از بوی عطرش حظ ببری) یا پروانهها را .. میتوانستی کلاغها را ببینی یا گنجشگها.. من همیشه عاشق نگاه کردن حرکت آب روی خاک بودم .. میتوانستم به جوی پای آن دیوار سبز نگاه کنم که شلنگ آب را پایش گذاشته بودیم .. شاید هم میرفتم کنارش دستی در آب میزدم و اگر طبع کودکیام بالا میزد، آب را گل میکردم و نظاره میکردم…“ خداییش، اگر گذرانِ عمر در چنین خانهباغِ خیالانگیزی یعنی روزمرگی، من زندگی نمیخواهم اصلن!
+ ادامهی دوستداشتن/ نداشتنهای آقای هومن عزیز (گندم) را اینجا بخوانید.
کارگر در 08/08/05 گفت:
سلام دوست جان.
همان کردیم که خواستید!!
لبخند در 08/08/05 گفت:
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تبکرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کورسوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افقها، علم زدم
با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعهی قسمت به غم زدم
:: آره. آره. آره.
ادمین در 08/08/05 گفت:
دوست دارم اندک چیزی را …