بهانه؛ به دنبال راهکارهای خلاقانهی عرضهی ادبیات در اینترنت
اوّلین بار، وقتی در آزمون استخدامی وزارت ارشاد شرکت کرده بودم، چند سال قبلتر، آنجا بود که فهمیدم این وزارتخانهی محترم بر خلاف عنوان، مثبت نیست اصلن. در حیاط آن مؤسسهای که محل برگزاری آزمون بود، طبق عادت و سنّتمان، با چند نفری دوست شدیم که چهارتاشان آقا بودند و یکی خانوم. همگی کارمندهای قراردادیِ ادارههای مختلف ارشاد در شهرهای دیگر و تهران. یکیشان، آقایی، سن و سالی هم داشت برای خودش، با صاحب منصبی رفاقت داشت که از سؤالاتِ آزمون باخبر بود و در نتیجه، ایشان نیز باخبر شده بودند ناگزیر. ته حرف و بحثمان، هم برای اینکه من رقیب او محسوب نمیشدم و هم برای اینکه،کمی سر و گوشِ آقا میجنبید! چندتایی از سؤالات را به ما هم گفت تا … بعد از آزمون هم، کلّی پیگیر ما بود تا هر طوری که شده کارمان را درست کند و ما هم … نمیدانم. من دوست دارم آدم شریفی باشم و خوب زندگی کنم. از بازی کردن و بازی دادنِ دیگران خوشم نمیآید. گیرم، حسابکارانهاش این بود که … بگذریم. این بار اوّل، …
دوّمین بار، قرار بود آقای ارشاد داستانگونهای از ما را بخواند و نظر بدهد دربارهاش. بعدِ کلّی وقت، خواند و نظرش را داد و بی هیچ اشکالی، مجوز صادر کرد برای چاپاش. فقط باید دو جمله از آن حذف میشد به دلیل اشاره به صادق هدایت! من نفهمیدم چرا. منتها، خودم به عوض ارشاد پشیمان شده بودم دیگر. کلّن، نوشتهی مزخرفی بود که الان خودم هم خندهام میگیرد از آن. آقای ناشر کلّی به به چه چه کرده بود که نه خانوم! شما اشتباه میکنید. این شاهکار است که شما نوشتهای! البته ایشان هم سر و گوشش میجنبید کمی! ما بی خیال شدیم رسمن. به آبروریزی بعدیاش نمیارزید! چند سال بعد را تصوّر کنید که ما نویسندهی شهرهای شدهایم با همچون اثر چرتگونهای در کارنامهمان. دلمان نیامد اعتبار فردایمان را در عنفوانِ جوانی به باد بدهیم. گیرم ارشاد نمیفهمد چی خوب است و چی بد؟! من که میفهمم! ضمن اینکه، ما آدم شریفی هستیم و خوب زندگی میکنیم و اصلن، هیچ رقمه راه ندارد که با یکی از در دوستیهای خصوصیتر وارد شویم. ما با همه دوستیم. مهربان حرف میزنیم و احساس رفاقت میکنیم. همین. بیشترش، ما از اون دخترا نیستیم!
این دو مورد را نقل کردم هم برای تأکید بر آن سیستم بیمار در ارشاد که مرض لاعلاجی هم شده است انگار و هم بابت اینکه، خانوم پونه خانوم هم در افتتاحیهی بحث گریزی زده بودند به وبلاگستان و این از تننویسیهای زنانه و چه و چه! بیشترین مشکل سانسورجاتِ ارشاد نیز ربط دارد به همین که مثلن ننویسین پست.ان، بنویسین سینه! اون وقت ما اگر به جای پست.ان بخوانیم سینه هم شرفِ خودمان حفظ میشود و هم آن پُشتِ صحنهی کثیف حذف میشود لابُد! منظور دیگری هم داشتم از این دو نقل، من دربارهی مقررّات و قوانین ارشاد و درست و غلطش، آن روابطِ نشسته به جای ضابطه و بازیهای دیگری که مرسوم است و نهایتش میشود مافیای ادبی! چیزی نمیدانم. در کامنتدونی وبلاگِ یکی از نویسندههای دوست، گاهی خواندهام این کامنتهای بینام و نشان را. بیشتر برای خودم متأسف شدهام که مینشینم ادبیاتِ چنین آدمهای حقیری را میخوانم و دچار توهّم میشوم بعضن، که چه انسانِ بزرگی نشسته است پُشتِ این کلمات! پس، یکطورهایی خانه از پای بست ویران است و با خلاقیّت ما هم راه که هیچ، روزنی نیز گشوده نمیشود مگر رنسانس رخ دهد و …
شایان ذکر است که من از خواندنِ نسخههای پی.دی.اف و کتابهای الکترونیکی متنفرم. ترجیح من به کتابِ کاغذی و چاپی است. با معرّفی و نقد کتاب موافقم. زیاد. بیشتر کتابهایی را میخوانم که پیشتر دربارهشان خوانده باشم یادداشت یا پیشنهادی را. راهاندازی سایت جامع دربارهی کتاب و کتابخوانی خوب است برای فرهنگسازی. حالا اینکه، سایتهای ادبی چقدر عُمر کوتاه و اندکی دارند … بماند!!! فروش اینترنتی هم عالی است. حالا اینکه، اصلن بازار الکترونیکی ما در چه وضعیّتی قرار دارد و چند ناشر هستند که سایت درست و درمان دارند … بماند!!! برای آثار مجوز نگرفتهی رد شده هم میشود همان کاری را کرد که برای سنتوریِ مهرجویی اتّفاق افتاد! اصولن، در مملکتِ ما هر حرکتِ خلافی مورد استقبال قرار میگیرد و بعد هم، آنقدر شرافت داریم همگی که پول اثر را واریز کنیم به حسابِ نویسندهی محترم. تازه، این امکان هست که خودمان هم بشویم واسطه و دلالِ قضیه، اشتغالزایی هم دارد. مثلن، من جلوی متروی کرج میایستم و … کلّی، در مسیر تحقّق برنامهی چهارم توسعه هم مؤثر واقع میشویم البت!
یکچیزی هم بنویسم در آخر، پارسال، زمان نمایشگاه، رفته بودیم غرفهی سورهی مهر، چندتایی کتاب خریدیم با زهره، لبخند مسیح را نداشت آن روز، اسم و رسم و آدرس ما را گرفتند که کتاب را برایتان میفرستیم. ما گفتیم پولش را بدهیم الان؟ گفتند نه! چند روز بعد، پستچی محترم کتاب را آورد جلوی خانهمان با بستهبندی و شیک و پیک! یک نامهای هم بود دربارهی نحوهی پرداخت هزینهی کتاب و شماره حساب و از این حرفها، من این حرکتِ سورهی مهریها را دوست داشتم. تلفن هم زدم، تشکّر کردم. کتاب هزار تومان قیمت خورده بود به نظرم که کلّی بیشتر هزینهی همان پست و بستهبندی اش میشد! خُب، مثبت است انجام چنین کارهایی برای توسعهی فرهنگ کتابخوانی. یا پیش فروش کتاب هم اقدام خوبی است. همان کاری که انتشارات نیستان کرد برای طوفانِ دیگری در راه است. موافقِ این نیستم که کلهم یک کتاب در اینترنت منتشر شود! که چی؟ همینقدر که کتابی معرّفی شود به قدر کافی و نهایتش، یک یا دو فصل از آن در وب نیز دردسترس باشد بس است. (مثل این صفحه و لینکای مؤثرش دربارهی طوفانِ دیگری در راه است.) اصلن، چرا راه دوری برویم، با وجودِ همهی حرف و حدیثهایی که پیش آمد دربارهی چرایی مورد توجّه قرار گرفتنِ اژدهاکُشانِ آقای علیخانی، ولی به نظر من، نویسندههای دیگر نیز باید یاد بگیرند از ایشان، (یادم هست یکجایی خواندم که ایشان برای معرّفی کتاب چه کرده بودند، لینک آن را پیدا نکردم هنوز) اثر تبلیغات را دست کم نگیرند در میزانِ فروش کتابهایشان. میبینید که اژدهاکُشان هم به چاپ سوّم رسید! بزرگترین خلاقیّت همین است که کتاب بخوانیم. هم مؤثرتر است و هم عملیتر. چند درصد کتابهای چاپ شده را خواندهایم که غصّه داریم برای آن کتابهای هنوز چاپ نشده؟ برای دور زدنِ سانسور ارشاد هم یک کاری میشود کرد، مثلن نویسندگان فعّالتر و هوشمندتر عمل کنند، رضایت بدهند به چاپ کتاب بر طبق همین موازینِ نمیدانم از کجا آمدهی ارشاد، آن بخشهایی را که میدانند حذف میشود و ارشاد تأیید نمیکند را منتشر کنند در اینترنت. اگر اینقدر ارزش پیگیری داشته باشد کتابشان، خواننده دنبال میکند داستان را. زیاد هم خلاقیّت و نوآوری لازم ندارد! کلّی راه کشف شده وجود دارد که کسی آنها را نرفته است هنوز. کمی همّت لازم است. همین.
ته نوشت؛ به نظر من، بیشتر بازی بزرگان است. دستِ همهشان توی یک کاسه است. اینکه بنشینیم و غصّه بخوریم و هی بگوییم ارشاد فلان است و بهمان، طفلک ما!!! دردی دوا نمیکند از کسی. مثلن، عاقبتِ یعقوب یادعلی! به کجا رسید؟ من آدم سادهای هستم. از دودوزهبازی سر درنمیآورم. بدبین هستم به حرفِ خیلی از همین ناشرها، نویسندهها، مترجمها. یکجای اساسیِ کار ِ همین آقایان و بانوانِ اندیشمند با دغدغههای فرهنگیشان میلنگد و کمتر حرفهای عمل میکنند. گیرم آن اتحادیهشان هم نامه نوشته باشند برای ارشاد. کجا ارشاد تحتتأثیر یک نامهی خشک و خالی قرار میگیرد؟ ما هم گیرم معرفتش را داشته باشیم، هزینهاش را از کجا تأمین کنیم برای انجام حرکتهای محیرالعقولِ فرهنگی؟ صرفِ رؤیاپردازی فایده ندارد. دارد؟
کارگر در 08/08/05 گفت:
از اینکه این همه طولانی نوشتید تا دهان ما را بسته بندی نمایید، کمال تشکر را داریم.