چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

حرفای امشب‌مون رو می‌ذارم به حساب خودخواهی‌ و خودشیفتگی خودم که درصدش خیلی بالاست. بعد می‌بینم، اصلن به من ربطی نداره. تو حق داری درباره‌ی آدما هر طوری که دوست داری فکر کنی. به قول استاد آمارمون، یه چیزایی ارث رسیده به ما، که خانواده‌مان دخیل بودن در اونها، یه چیزایی رو هم اکتسابی به دست آوردیم، مثلن از دانشگاه. نوع درس و مدرک‌مون. طبیعیه که نوع نگاه‌مون فرق کنه با هم. خُب، پُر واضحه که من و تو هم خیلی آدمای متفاوتی هستیم. یادم می‌مونه که از لباسهات,دوستات,شخصیّتت یا خانه‌ات انتقاد نکنم. از بحثهای مذهبی و سؤال‌های مربوط به خانواده‌ات خودداری کنم. سعی نکنم بر تو مسلط بشم. مواظب باشم که عقایدم،دوستام، ورزشهای مورد علاقه‌ام و ترجیحات خودم رو در مورد موضوعات مختلف به تو تحمیل نکنم. با تو دعوا و غرغر نکنم. و از آنجایی که تو از طفره رفتن عصبانی می‌شی، همیشه باهات صادق و راستگو باشم.

۱ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:

    چیز دیگه‌ی‌ام باقی موند؟

دیدگاه خود را ارسال کنید