۱ . اصل داغ از دو، سه روز قبلتر بر دل ما گذاشته شد که با سارا رفته بودیم انقلابگردی، از قضا چشممان به گوشهی جمال «راهنمای فیلم» روشن شد که از سوی روزنهی کار منتشر شده است در قطع جیبی و در واقع، نوعی دایرهالمعارفگونه است دربارهی سینما + خلاصهی نمیدانم چند هزار فیلم! کتاب از پشت ویترین هی چشمک زد و دلبری کرد تا دستآخر، دل زدیم به دریا برای خریدنش. منتها، با دیدن قیمت پشت جلد کتاب، هوارتا شاخ بود که یکهو بر روی سر ما سبز شد! کتاب نامبرده، ۱۲۵۰۰ تومانِ ناقابل بود و ما، حکایت همان دست از پا درازتر!!! از کتابفروشی بیرون جستیم.
۲ . کمتر از دو ماه قبل بود که ناگزیر، ۶۷۰۰ تومان ناقابل از جیبمان رفت بابت یکی از کتابهای مجموعهی مشق هنر که کانون فرهنگی آموش منتشر کرده است با عنوان خلاقیّت نمایشی. کتاب شامل درس، نکته و پرسشهای چهارگزینهای است و چاپِ تابستان ۱۳۸۵! و در کل، مطالب آن به چهار فصل تقسیم میشود؛ تئاتر، عکاسی، استاتیک سینما و سینما.
۳ . بیشتر از شش سال قبل، در بساط یکی از کتابفروشهایی که در پیادهروهای خیابان انقلاب حضور فعّال و چشمگیری دارند، کتابی توجّه مرا به خود جلب کرد با عنوان کنکور هنر که شامل تست و آموزش درسهای اختصاصی این رشته بود. کتاب از سوی انتشارات گویای اصفهان منتشر شده بود در پاییز ۱۳۷۵ و در دو جلد. البته، تنها جلد دوّم این کتاب در بساط موردنظر موجود بود و قیمتاش هم رقمی نبود مگر ۵۰۰ تومانِ واقعن ناقابل! مطالب جلد دوّم این کتاب دربارهی سینما، عکاسی، گرافیک و خواص مواد است.
نکتهها؛
-
با این نرخ افزایش قیمت، بهتر است رسمن اعلام کنند ما سرمان را بگذاریم و بمیریم!
-
به قولِ آقای صاحب بوفهی ایستگاه متروی شریف، رنگارنگهای قبلن ۳۵ تومانی، یکهو شده است ۱۰۰ تومان! حالا آدم از کجا بیاورد بابت نصفِ نصفِ نیم لقمه ۱۰۰ تومان بدهد؟
-
نرخِ جدیدِ مندرآوردیِ کرایههای تاکسی هم بماند! با این حساب، تا چند وقت دیگر من برای همیشه در کرج محبوس خواهم شد! مگر اینکه، گنج پیدا کنم یا تصمیم بگیرم پیاده گز کنم تا تهران! حرفِ مترو را نزنید که با این قد و قوارهمان لابهلای جمعیّتِ مُزدحمِ مترو، فقط نعشِ لهیدهمان میرسد به تهران!
-
جالبتر اینکه، بعد از ده سال از زمان چاپِ کنکور هنرِ انتشارات گویا، این کتاب شرف دارد به کتاب قلمچی از نظر علمیتر و کاربردیتر بودنش.
-
کنکور سراسری ۱۳۷۹ یادت بخیر! فکرشو بکن به یه چشم بهم زدن گذشت این همه وقت …
مهشاد در 08/08/05 گفت:
قشنگ تصور میکنم چطوری از کتاب فروشی امدی بیرون!:دی
منم یه کم با خودت ببر انقلاب گردی!
قبول میشوی!!
چهار ستاره مانده به صبح؛ اون لحظه دیدنیتر از قیافه ما، اون کتابفروشه بود که تمام انبار پایین و بالای مغازه و قفسهها رو زیر و رو کرد بابت پیدا کردن کتاب و آخرش، مجبور شد همون جلدی رو که مونده بود پشت ویترین در بیاره و بعدش، … تعریف کردم که.
آرزو در 08/08/05 گفت:
پسر تو غوغایی!
چقدر زود به زود آپ می کنی و مثل اولین ماهی قزل آلای عمرم که در دست گرفتم از دست آدم می لغزی و در می روی.
من هم برای مبارزه با ایادی استکبار و در جهت تنویر افکار خودم ثبت و ظبطت کردم و در پیوندهایم.
جرات داری آپ کن و کامنت مرا نبین
شوخی نمودیم. دلم موقع اومدم به اینجا قنج میره بس که بلاگت رو دوست دارم رفیق!
:: چهار ستاره مانده به صبح؛ پسر کیه؟ کدومه؟ کجاست؟ خانوم معلم جون ما هم متقابل ارادت داریم بهتون.
سارا در 08/08/05 گفت:
من و تو که هیچی، فکر کن چه بلایی قراره سر فرهنگ این مملکت بیاد… اینا نتیجه تحریمه. گرانی کاغذ و …. یعنی ما فرهنگمون رو نابود میکنیم تا انرژی هستهای به دست بیاریم. اون هم برای مصارف صلح آمیز!!! مثلا برق. برای همینه که در پایتخت حداقل روزی دو ساعت و در سایر شهرها حتی تا شش هفت ساعت هم قطعی برق داریم. (پدرم چندروز پیش لاهیجان بود. می گفت در گیلان روزی سه نوبت بیش از دو ساعت برق قطع میشه. ما هرموقع زنگ زدیم بهش، برق قطع بود. تهران هم که داریم میبینیم…)
:: چهار ستاره مانده به صبح؛ ای خواهر! فرهنگ سیری چند؟ شده است مملکت ما. شما خوبی؟
ییلاق ذهن در 08/08/05 گفت:
با تشکر از پرزیدنت وقت
:: چهار ستاره مانده به صبح؛ دقیقن.
همون در 08/08/05 گفت:
سلام جیگر ………..
گفتم آن طوری که تو کمر به وزن کم کردن بستی احتمالا تا حالا ناپدید شدی ….
تو با زبل خان نسبت نداری احیانا بابا ما هر وبی رفتیم شر بسوزونیم دیدم تو اون جایی .گفتیم میآن چوقولی (دیکته اش غلطه میدونم) ما را میکنن به شما ….بابا برو از این دنبایی مجازی ….عجب جملهای گفتم ………….
بابا بیخیل پول بده ….من پول میخوام ….از اون تخمه سوسولیها هم میخوام …….رویا و دریا هم میخوام …….(کی گفت شوهر میخوام ؟؟؟؟)
نه اشتباه شد خمره می خوام ….
سرکه می خوام /…..
قدری اکسیژن تا اسلامی باشه و تبدیل به مشروب نشیم
و یک نوار داریوش …غمگینانه
البته می خوای با کلاس باشه گیتارو بده ………
خیلی دیر فهمیدی …..بنده خدا دیگه زمین هم جا نداره تو سرت رو بذاری بمیری تازه بهشت زهرا هم چند طبقه شده …..دیگه جایی نداری دختر …..
من الان متاوریم هر کی در مورد سوال بپرسید بگو من ندیدمش ………
:: چهار ستاره مانده به صبح؛ خوبی خانوم؟ از این رورا؟ کجا رفتی گم و گور شدی یهو هممیآی اینجا رو به رگبار میبندی با کامنتهات؟ خوشحالم که خوبی و مثل همیشه پر از شیطنت. جواب اساماس هم نده. فقط اسم ما بد درفته انگاری. بوووس.