تا الان زیاد موافق نبودم با حذف کنکور و این پیششرطِ معدّل بالا! ولی، کاش هر چه زودتر شرّ این آزمون لعنتی کنده شود از سر بچّههای مردم! حالا نه به خاطر رقابت و استرسِ موجود، فقط بابت همین چهار، پنج ساعتِ کوفتی که آدم مجبور است سیخونکی و ساکت بنشیند روی صندلی یا پشت نیمکت! و هی منتظر اعلان بلندگو باشد و هوارتا سؤالِ باربط و بیربط را جواب بدهد و کممانده زخم بستر بشود!
آزمون امروز حقیقتاً دشوار بود و سخت. ربطی هم نداشت که آدم آن همه کتابِ مختلف را خوانده باشد یا نخوانده باشد! سؤالهای درسهای خلاقیّت نمایشی، تصویری و درک عمومی هنر! بیشتر معلوماتی بود که در کتابهای درسی یافت نشود! البته، از آنجا که آزمون برای بیشتر شرکتکنندگان چنین کیفیِتی داشت، زیاد هم نگران نیستم!!! مگر کلافگی بابت همان مدّت زمان طولانی که مجبور بودیم بنشینیم سر جلسهی امتحان که خیلی بد بود! من به خاطر همین یکی، هیچوقتِ دیگر در کنکور شرکت نمیکنم!
صرفنظر از نتیجهی آزمون که قبول بشوم یا نشوم! اصلاً پشیمان نیستم که این بیست روزِ عمرم را با دغدغهی شریف و پُراسترسِ کنکور گذراندم. دستکم، کلّی به تاریخ هنر اشراف پیدا کردهام و حالا اگر اسم فلینی و آنتونیونی و برتولوچی را بشنوم، عینهو چی هاج و واج نمیایستم، خیره بشوم به دهانِ طرف و بدونِ کمترین زور فکری و ذهنی، میفهمم این بندههای خدا، فیلمساز هستند و نه فوتبالیست!
خلاصه اینکه، ز گهواره تا گور ما نیز تمام شد به سلامتی!
انشاالله، قسمت بشود سیسمونینویسی واسه بچّهمون!
راستی، از همگی دوستان و آشنایان ممنونم که در این مدّت پابهپای ما در عرصهی پُر سوز و فشار! کنکور همراه بودند و تسلّای خاطر مُسترسمان شدند! شاید باورتون نشه ولی، به من خیلی خوش گذشت با شما! انشاءالله عروسی خودتون و بچّههاتون جبران کنم! خاصّه، ممنونم از برادری که با همان کامنتِ بینام و نشاناش، کلّی احیا کرد میزان و شدّت امید را در ما. توکّل بر خدا.
ناهید نوری در 08/08/05 گفت:
سلام نازنین بانو . پس بالاخره تموم شد این کنکور ؟ الوعده وفا …
سمانه در 08/08/05 گفت:
امیدوارم از نتیجه هم راضی باشی.
شیخ حقگو در 08/08/05 گفت:
راستش ارزو میکنم که موفق بشی و یه خورده هم صبر داشته باشی سه چهار تا بچه تو بغلت میبینی زیاد عجله نکن.
سارا در 08/08/05 گفت:
خسته نباشین. سیسمونی نویسی یکم زوده ها. ایشالا عروسی نویسی .
سارا در 08/08/05 گفت:
من الان تازه آنلاین شدم بعد از مدت ها….. راستی دیدی یکی از اون دو تا حدیثی که برام فرستادی، اومد
مهتاب در 08/08/05 گفت:
راحت شدی الان ؟
صورتهای کاغذی در 08/08/05 گفت:
خوب…خدا رو شکر که پرده آخر بود…
حالا اگه لینکت کنم اشکالی که نداره؟!