کتابهای نخواندهام را ردیف چیدهام توی قفسه، به ترتیبی که باید خوانده شوند، بایدی که از سلیقۀ خودم نشأت میگیرد و کمی ضرورتِ زودتر خواندن عدّهای از کتابها. مثلن، بریم خوشگذرونی و زندگی مطابق خواستهی تو پیش میرود را شرط کرده بودم با خودم که اوّل از همه بخوانم. بیشتر به خاطر اینکه، آقای فرجی عزیز پیشنهاد کرده بودند خواندنِ آنها را. بعدتر، نوبت رسید به نویسنده نمیمیرد، ادا در میآورد. جدای محبّتهای بسیار آقای فرهنگی مهربان، تجربۀ خودم بعد از خواندنِ خاطرات عاشقانۀ یک گدا آنقدر لذّتبخش بود که شوق کافی داشته باشم برای خواندن این یکی کتاب هم. هرچند یکی، دو ماه قبل، پیش از خواندن کتاب، با مختصری تورق و سیاحت تصاویر کتاب دچار چنان کابوس دلهرهآوری شده بودم که … بماند. ولی، این را بنویسم که خیلی فرق میکند لذّت خواندن، وقتی کتاب کشفِ خودِ آدم باشد تا وقتی که به دلیل آشنایی با نویسنده یا معرفی کتاب از سوی دیگری، میروی سراغ خواندن. یکهمچنین حرفی را امیرحسین خورشیدفر از زبان کتابفروشِ داستان عشق آقای جنود در زندگی مطابق … هم نوشته بود. خاطرات عاشقانۀ یک گدا یکی از ارزشمندترین کشفهای زندگی من بوده است تاکنون. یکطوری که هنوز، بعد از سه سال، آن آقای گدا به شدّت در زندگی من رفت و آمد دارد و تأثیر فلسفۀ عاشقانهاش همچنان ادامه دارد در فکر و رفتارم. بگذریم، این مقدمه را نوشتم تا بگویم دیشب نوبتِ خواندنِ عشق روی چاکرای دوم بود. ولی، نیمههای شب، یکهو برنامه عوض شد. کتابی را از قفسه بیرون کشیدم که عشق روی چاکرای دوّم نبود. هوسِ کار خارج از نوبت نکرده بودم! بلکه، همان نیمهشبی ضرورتِ خواندنِ گاوخونی پیش آمده بود و ما به حرفِ دل، نشستیم به خواندنِ کتابِ جعفر مدرس صادقی. چقدر هم خوب بود.
هر چقدر خواندنِ قسمت دیگران به درازا کشید، گاوخونی قسمتِ خوبی داشت؛ سرجمع، کمتر از دو ساعت طول کشید خواندنش. نمیدانید چقدر کیف دارد خواندنِ این کتاب. آنقدر ساده نوشته شده است و روان، آدم باورش نمیشود میتوان به همین راحتی داستانی را خواند. داستانی که ماجرای فوقالعادهای هم ندارد و دربارۀ کابوسهای شبانۀ پسری است که یکسالی از مرگ پدرش میگذرد و … حقیقتاً جعفر مدرس صادقی نویسندۀ خوبی است. از هیچی داستانی نوشته است که فقط خواندن دارد و تعریف کردن. واقعاً این نویسنده هیچ اعتقادی به ابلاغِ پیام و سخنپراکنی ندارد. داستانِ خواندنی گاوخونی را اگر بخوانید شما هم باورتان میشود!
راستی، بر اساس داستانِ این کتاب، بهروز افخمی نیز فیلمی ساخته که در سال ۱۳۸۴ جایزۀ اصلی جشنوارۀ فیلم سئول را بُرده است.
گاوخونی
نوشتۀ جعفر مدرس صادقی. تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم، ۱۳۸۶، ۱۱۰ صفحه، قیمت ۱۹۰۰ تومان
مرتبطجات؛
+ مقدمۀ مقالۀ انگار هنوز چاپ نشدهای دربارۀ گاوخونی
+ گفتوگو با جعفر مدرس صادقی درباره کتابهایش (روزنامه اعتماد)
ته.نوشت ۱ )؛ این سؤال از همان دبستان که باید یاد میگرفتیم زایندهرود به باتلاق گاوخونی میریزد و سپیدرود به دریاچۀ خزر، همیشه در ذهن من بود و تصوّر میکردم لابد در زمان شاه عباس، گاوها را که میکشتند، خونِ آنها را میریختند در چالهای که بعدها، با مرور زمان، تبدیل میشود به همین باتلاق گاوخونی! حالا اینکه چرا شاه عباس باید گاو بکشد و چرا باید خون آن گاوها را برزید توی چالهای که بعد، با مرور زمان بشود گاوخونی …؟ الله اعلم! شاید برای اینکه زایندهرود هم جایی داشته باشد که خودش را به آن سرازیر کند!!! بعد هم ما اصلن به این فکر نمیکردیم که قبل از شاه عباس، زایندهرود به کجا منتهی میشد یا نمیشد؟!!! خواندنِ کتاب بهانه شد برویم پی وجه تسمیۀ این باتلاق و دیگر اینقدر خودمان را اذّیت نکنیم و تاریخچۀ تخیلی نسازیم برای گاوخونی. نتیجه اینکه، بالاخره ملتفت شدیم که گاوخونی ربطی به گاو و خون ندارد! گاوه در زبان فارسی به معنای بزرگ و خان به معنای چشمۀ محل آب است. پس گاوخونی نیز یعنی آبگیر بزرگ، برکه بزرگ و گودال بزرگ.
ته.نوشت ۲ )؛ عکس کتاب را پیدا نکردم در اینترنت. موبایل هم نداریم که از جلد کتابِ خودمان عکس بگیریم. مدلاش شبیه همان جلدِ قسمت دیگران است. برای خالی نبودن عریضه، عکس خودِ آقای مدرس صادقی را گذاشتم که در روزنامۀ اعتماد چاپ شده بود! از آن تیپ آدمهایی است که اگر از نزدیک میشناختمش یحتمل سه سوت عاشقش میشدم! اصلن هم ربطی به سن و سالش ندارد که پیر است! قابل توجه هومن که خیال میکند … هیچی!
بعدننوشت)؛ دربارهی فیلم گاوخونی اینجا نوشتهام.
امین در 08/08/05 گفت:
با این داستان ارتباطی برقرار نکردم. ولی این پست شما اطلاعات خوبی داشت برای من. خصوصا مرتبط جاتش. تا بعد
آرزو در 08/08/05 گفت:
بهروز افخمی هم خوب است….
اما خود مدرس صادقی یه آدم دیگه است.
—————————————————————–
حالا این فرانچی کدومشون بود؟
سارا (انار) در 08/08/05 گفت:
جا داشت موقع نوشتن از گاوخونی یادی هم از من می کردی
:: چهار ستاره مانده به صبح؛
صد البته. گذاشتم یاد شما رو وقتی زندهتر کنم که فیلمنامهی آقای افخمی رو خوندم. مزهاش بیشتره.
گردباد شور جنون « چهار ستاره مانده به صبح در 08/08/15 گفت:
[…] ازش … بیخیال. میخواهید مثل وقتی که دربارهی گاوخونی نوشتم عکس شمس لنگرودی رو بذارم […]