تازه تازه داری میفهمی هیچوقت بلد نبودی بنویسی ولی، هی نوشتی. الکی! هی دختر! قدِ سوادت هم خیلی کوتاهه! الان میفهمی. تازه … تازه
۴ دیدگاه نوشته شده است! »
خدا هرگز دیر نمیکند
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
بگرد
وبلاگهای زنده
چهار ستاره مانده به صبح
- نقشههایی برای پیدا شدن
- این ماییم، ملتی تنها در آستانهی فصلی سرد
- میبوسمت و رهایت میکنم
- به نام آبان
- روز المر را در خانه جشن بگیریم
- سرنخهای بهاری
- سلام جهان!
- کتابها منتظرند؟
- چگونه مرور کتاب بنویسیم؟
- نخودی
- به افقِ کتابخانهی من
- به یادِ میلک
- این گوزن مال همه است!
- دربارهی سرگذشت یک دایناسور
- شاهکارهای ادبیات را به زندگیتان دعوت کنید
- جایی که وحشیها نیستند
- آموتخانه؛ خانهی مردم
- به سلامتیِ شادی
- برسد به دست والدین، معلمان، مربیان، هنرمندان و غیره!
- یک کتاب خوب، یک اتفاق بد
برچسب
book
books
I Love Books
ادبیات کودک و نوجوان
اقتباس
انتشارات امیرکبیر
انتشارات ققنوس
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
داستان کوتاه
داستان کودک
رمان
رمان ایرانی
رمان خارجی
رمان نوجوان
رمان کودک
روانشناسی
زندگی جدید جناب دایناسور
شعر
شعر نو
عشق
عکس
فیلم
فیلم ایرانی
فیلم خارجی
فیلم سینمایی
لاکپشت پرنده
مجموعه داستان
مجموعه شعر
نشر آموت
نشر افق
نشر نون
نشر چشمه
نشر چکه
نمایشگاه کتاب
نوجوانان
نویسندگی
کتاب
کتاب تصویری
کتاب نوجوان
کتاب کودک
کتاب کودک و نوجوان
کتابخوانی
کودکان
کودکان و نوجوانان
یزد
از این لحاظ
- I Love Books
- Life is Beautiful
- اتاق تجربه
- ادبیات مقاومت
- ارادتمند شما عزرائیل
- از خانهی خودمان شروع کنیم
- اوستا کریم! نوکرتیم
- اوکی مِستر
- اینم یه جورشه
- بابا گلی به جمالت
- بازی وبلاگی
- به اضافهی من
- بچّهی سرراهی
- جام جهانی برزیل
- حاشیه بر متن
- خبرگزاری رؤیا
- دربارهی خودم
- دربارهی کتابها
- دستهبندی نشده
- رؤیای نوشتن
- رمان
- روانشناسی
- ریزش هوای سرد
- زندگینامه
- شعر
- صبح روز چهارم
- صفحهی بیست
- فیلمنامه
- ماجراهای من و راجرز
- مادموزل مارکوپلو
- مجموعه داستان
- نمایشگاه کتاب تهران
- هایکو کتاب
- هر چی
- پویا ایناشون
- کتاب یزد
- کتابخانهی روستایی
- کتابخوانی برای سالمندان
- کودک و نوجوان
- یزدگَردِ چهارم
- یک چمدان عکس
راحیل در 08/08/05 گفت:
اگه منظورتون خودتون هستید… بی تعارف…بی اغراق … اصلا اینطور نیست.
:: چهار ستاره مانده به صبح؛
شما همیشه محبت دارین به من راحیل عزیز. ممنونم از حسن نظرتان.
آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:
دیگه با رویای من اینطوری حرف نزنیها!!!! میزنم لهت میکنم زردالو
:: چهار ستاره مانده به صبح؛
خیلی مخلص شماییم خانوم
آرزو در 08/08/05 گفت:
یاد نوشته ای از جمال زاده افتادم که می گفت:
۲۰ سال وقت لازم بود تا بفهمم که داستان نویس خوبی نیستم؛ و آن وقت دیگر خیلی دیر شده بود چون همه مرا به عنوان داستان نویس معروفی شناخته بودند.
نوشته هات برای من که عزیزن، حتی اگر باز هم این پست کنایه از چیزی باشه که ندونم.
:: چهار ستاره مانده به صبح؛
آن حرفِ جمالزاده را نشنیده بودم تا حالا. کنایه نبود. سرزنشِ خودم بود. شما که اینجا را میخوانید با حوصله و علاقه، آدم را شرمنده میکنید. ولی، گاهی در شرایطی قرار میگیری که میبینی همهاش کشک بوده. تو در واقع هیچی بلد نیستی. دنیا خیلی بزرگ است آدم انگاری همیشه نسبت بهش جاهل است.
میم. غریب در 08/08/05 گفت:
سلام.
این که در جواب کامنت بالایی گفتین در مورد همه صدق می کنه. ماها همه مون آدمیم و محدود. قاعدتا علممونم خیلی کمه…
یه حدیث الان تو ذهنم اومد که اول علم غروره، وسطش تواضعه و آخرش می فهمی که چیزی نمی دونی…
همین. یاعلی مدد.