دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم وزین غم
نبودهست با روز من روشنایی
جدایی گمان بُرده بودم ولیکن
نه چندانکه یکسو نهی آشنایی
به جرم چه راندی مرا از در خود
گناهم نبودهست جز بیگنایی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زودسیری چرایی
که دانست کز تو مرا دید باید
به چندان وفا اینهمه بیوفایی
سپردم به تو دل، ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی
دریغا دریغا که آگه نبودم
که تو بیوفا در جفا تا کجایی
همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی
نگارا من از آزمایش به آیم
مرا باش، تا بیش ازین آزمایی
مرا خوار داری و بیقدر خواهی
نگر تا بدین خو که هستی نپایی
ز قدر من آنگاه آگاه گردی
که با من به درگاه صاحب درآیی
سجاد در 08/12/15 گفت:
به نظرم بهتره هر کی شعر خودشو بخونه…
امیر در 08/12/15 گفت:
جزای ان که نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجرم زخیال
حامد در 08/12/15 گفت:
«شبهای روشن» در چند نوشتهی آخر این وبلاگ موج میزند. چقدر دوست دارم این فیلم رو.
رواني در 08/12/15 گفت:
سلام دوستم
من نمیدونم چطوری ادرس تو توی favorite من بود فکر کنم قبلا به اینجا سر زدم وخوشم اومده سیو کردم
چقدر متنها قشنگ و تاثیر گذار هستن چقدر با احساس من رابطه برقرار کردن
اینجا چقدر بوی خوبی میده
روزها و سوزها در 08/12/15 گفت:
قرار ما همیشه بیقراری و
قرار ما همیشه فاصله است …
هزار بار رفتی و مرا
هزار بار جا گذاشتی
و من هزار سال ، هزاره های خسته را دویده ام …
و در نگاه مهربانیت
به دردهای خلوت دلت رسیده ام ….
خوشحال می شوم بخوانی .