خشم قلمبه* یه داستان کوتاهِ بامزه است دربارهی پسر کوچولویی که یه روز بد رو گذرونده و با احوالِ ناخوش برمیگرده خونه و از قضا، دست روزگار و بابای این کوچولو تو یه کاسه است و برای شام هم اسفناج دارن که اون دوست نداره! فکرش رو بکنین؛ اوووووووه! بله، کوچولوی قصّه هم آمپرش میزنه بالا و یهو احساس میکنه یه چیز وحشتناک از اعماق وجودش بالا میآد. میپرسید چی؟ یه غول قلمبهی قرمز که میافته به جونِ اتاق و کتاب و اسباببازیهای کوچولوی قصّه و هی خرابکاری، خرابکاری، خرابکاری … ووو …
*خشم قلمبه، نویسنده و تصویرگر؛ میری دلانسه (Mireille d’ Allancé). مترجم؛ سید محمدمهدی شجاعی. تهران؛ انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۸۷، ۳۲ صفحه، مصوّر. قیمت ۸۰۰ تومان + این کتاب در سایت آمازون و در اینجا + تصویر صفحههای هفتم، هشتم و نهمِ کتاب + مرسی ایشون؛ زیاد.
میلاد در 09/02/12 گفت:
آمپرش میزنه بالا ؟!
چهار ستاره مانده به صبح در 09/02/12 گفت:
دقیقن نمیدونم. شایدم آمپرش میره بالا. نکه من عصبانی نمیشم بلد نیستم این حرفا رو :))
لاله در 09/02/13 گفت:
یک عالمه برات نوشته بودم همه اش پاک شد چون آدرس ایمیل نداده بودم !!! بابا به این بلاگ جدید ات بگو دوستی آشنایی چیزی بده همینطوری می زنه پاک می کنه به خاطر یه ایمیل !!!
نوشته بودم از اینکه وقتی می رم بلاگ دوستم شهره و می بینم یکی به اسم من اومده براش کامنت نوشته و تازه آدرس بلاگ من رو هم داده و تازه نوشته مواظب اون یکی لاله که قلابی هست ( مثلا من رو می گه ) باشه ! ، حسابی آمپرم می ره بالا !!! … شکر خدا تو مسنجر با شهره در ارتباط هستیم و برای کامنت هام رمز گذاشتیم تا راحت از اون یکی شناخته بشم !!! و جالب اینکه طرف کماکان از رو نمی ره و با اعتماد به نفس به کار خودش هست … واقعا که مشکل بیکاری بیداد می کنه !!! …
دیگه برات نوشته بودم که عاشق کتاب های نیکلا کوچولو هستم که نمی دونم خوندی یا نه از سامپه و گوسینی . هر وقت به قول خودت آمپر ( ببین این حرفو انداختی تو دهنمون حالا بیا و جمع کن ! ) می ره بالا فقط کافیه یکی دو قسمت ازش بخونم … مخصوصا اون قسمت هاش که خانوادگی رفتن پلاژ … محشره …
و در آخر اینکه فردا شب برمیگردم ترکیه سر کارم تا دو سه ماه اونجام ولی باز تو هر فرصت سر می زنم حتی شاید بیشتر از اینجا وقت آزاد برای خودم داشته باشم . انگار کوچه و خیابون های وطنم این وبلاگ ها و نوشته ها هستن …
چهار ستاره مانده به صبح در 09/02/13 گفت:
سلام لالهی مهربانام. ای فلان و بهمان وبلاگِ بیمعرفتِ فرشته ناشناس! غلط کرد خانوم.
×
یعنی لاله هم قلابیاش اومد؟ یعنی میشه بدلِ شما؟ عمرن. بعید است از آن ظریف نازکخیال ِ خوش طبع که من میشناسم. یعنی رو دستاش بلند شدهاند؟ حرفی میزنی خواهر. خیال کنم از شدّت آرزومندی باشد کار ِ اشتباه این دوستِ قلابی. بیکاری هم نیست همش. آدم دلش آرام و ادبِ لالهوار میخواهد.
×
نیکلا کوچولو را خواندهام. من هم عاشق در طبق اخلاص. از آن دنبالهدارهای سروش نوجوان تا مجموعهی چاپ شدهاش. معرکه است این پسرک ناقلا
×
سفرت به خیر خانومی. انشالله به توفیق. بودنِ شما همیشهی برکت است. منت میگذارید بانو. من شکستهترین سنگ توی آسفالت کوچهتون در ایران، کلیکرنجه میکنین و محبّت. شاد باشی هماره و در هر کجای جهان، سلامت.
محمّد در 09/02/13 گفت:
من که ورق زدم خیلی جالب بود و عکساش هم تناسب قشنگی با مطالب نوشته شده داشت. تازشم همین چهارستاره هم همین جوری خشم قلمبه رو تو وجودش داره فقط هی قورتش میده
چهار ستاره مانده به صبح در 09/02/13 گفت:
قورت میده محمّد؟ تو که خودت ابیوز شدی یکی، دوبار :)) انکارم نمیکنم. ایشالله الان دیگه یاد گرفتم کوچیکاش کنم :))