مکتبی هست در جامعهشناسی، تطورگرایی. بُن و ریشهاش هم برمیگردد به نظریههای ابنخلدون و بعد، مورگان و ادوارد تایلور و آخریها، داروین و ناویکو و مارکس و راتزن هوفر و …. که میگفتند آدم توی هر دورهای از تاریخِ بشریّت یک بهانهای پیدا کرده است تا آدابِ قدیم و سبکِ معمولِ زندگیاش را تغییر دهد. تأکیدِ جماعتِ تطورگرا روی تغییر است که ملّت آن را با تکامل اشتباهی نگیرند. چرا؟ چون تکامل جهتِ مثبت را تداعی میکند، انگار به سمتِ کمال میل کردن منتها هدف از تغییر، صرفن تغییر است، حالا منفی یا مثبت.
بهانهی آدم برای تغییر چی بود؟ مثلن، تکنولوژی یا دین. چرا به آدم اوّلیّه میگوییم وحشی به آدم دوّمیّه بربر، آدم آخریه میشود متمدن؟ واضح و مبرهن است که بهخاطر نوع معیشت و کسب و کار و … سلسه نظریّات دیگری هم در این مکتب ارائه شده است از آقایان اسپنسر و داروین. اوّلی، دگرگونیهای اجتماعی را به تغییراتِ اندام زنده تشبیه کرد و دومّی، خودتان میدانید دیگر.
اینها را میگویم که چی؟ راستش، کتابِ قشنگی خواندهام از «جین ویلیس» (Jeanne Willis) یا به تلفظ دیگر «جیآنهّ ویلّیز» به نام «قولِ بچّه قورباغه» (Tadpole’s Promise) که انتشارات علمی و فرهنگی برای گروه سنّی ب منتشر کرده است. ماجرایش چیست؟ داستان دربارهی یک بچّه قورباغه و یک کرم است که عاشق همدیگر میشوند و کرم از بچّه قورباغه قول میگیرد که هیچوقت تغییر نکند. ولی، … به قولِ متنِ پشتِ جلدِ کتاب «ولی همهی ما میدانیم که هم بچّه قورباغهها و هم کرمها به همان شکل اوّلشان نمیمانند.» بعد هم سؤال کرده؛ «این باعث عوض شدن محبّت آنها به هم میشود؟» خودش هم جواب داده؛ «کسی چه میداند!». البته، اگر کتاب را بخوانید دیگر میدانید تغییرِ شکل بچّه قورباغه و کرم چه تأثیری روی محبّتشان نسبت به همدیگر میگذرد.
«قولِ بچّه قورباغه» را که خواندم، بعدش نشستم به فکر. بعله. کلّی فکر گنده گنده را با نظریههای جامعهشناسی ترکیب کردم و ربطاش دادم به زندگیِ خودم، خودم. تحتتأثیر یک کرم و یک بچّه قورباغه جدای اینکه دل و ذهن و روان و فیهاخالدونِ خودم را واکاوی کردم، کمی هم دقیق شدم روی آب و رنگ عوض کردن دیگرانِ زندگیام، دوستهام مثلن. بعد هم سؤالِ پشتِ جلدِ کتابِ «قولِ بچّه قورباغه» را از خودم پرسیدم: این باعث عوض شدن محبّت ما به هم شد؟ کسی چه میداند؟
نمیخواهم موضوع شکستهای رفاقتی را قاطیِ این معرّفی کتاب کنم. شاید بعدن دربارهاش نوشتم، دربارهی دلِ رنجیده و جانِ خراشیده و دوستِ نمکپاش روی زخم و … فعلن شما را سفارش میکنم به کتابهای خانوم جین ویلیس. یکی هماین «قولِ بچّه قورباغه» و دیگری «خفّاش دیوانه» (Daft Bat) که ناشرش کانون پرورش فکری است. خفّاش دیوانه هم ماجرای بامزهی پندآموزی دارد دربارهی خفّاشی که برای اوّلیّنبار وارد جنگلی میشود که حیواناتِ آن تا به الان خفّاش ندیدهاند و حکمتِ سروتهبودگیِ او را نمیدانند و … تصویرگر هر دو کتاب هم «تونی راس» است. به نظر من، جدای داستان، تصویرگریهای محشر این آقای تونی در اقبال جهانیِ کتابها خیلی مؤثر بوده است. یک کاراکترِ بُزِ مُردنیِ انگار خنگی دارد این آقا توی کتاب خّفاش دیوانه، عاشقش هستم رسمن.
البته از جین ویلیس، کتابِ «بچّهی باتلاق» (The Bog Baby) هم به فارسی ترجمه شده که من هنوز آن را نخواندهام.
+ اینجا وبسایت جین ویلیس است. اینجا و اینجا و اینجا هم گفتوگوهایی با مترجمهای آثار جین ویلیس منهای «آتوسا صالحی» منتشر شده است.
+ دربارهی «قول بچّه قورباغه» میتوانید در اینجا هم بخوانید. متن داستان را هم اینجا گذاشتهاند.
+ دربارهی «خفّاش دیوانه» هم میتوانید اینجا و اینجا را بخوانید.
+ دربارهی «بچّهی باتلاق» اینجا و اینجا و اینجا نوشتهاند.