چرا دگمه؟ خب شما – اگر قصّهاش را نخوانده باشید، هنوز چیزی دربارهی جیم نمیدانید! امّا بگذارید تعریف کنم چهطور برایش اسم فامیل انتخاب کردند.«پس گوش کنید: شلوار جیم همیشه یک سوراخ داشت و با اینکه خانوم وااز (یعنی کی میتونه باشه؟) آن را سه بار دوخته بود، باز هم همانجا سوراخ میشد. دلیلش هم این بود که جیم همیشه در حال بالارفتن بود؛ فرقی هم نمیکرد از چی، از کوه … از درخت … وقتی میخواست پایین بیاید شلوارش قرچ و قورچ پاره میشد.
سرانجام خانوم وااز برای آن یک راهحل پیدا کرد. یکبار به جای آنکه سوراخ را بدوزد، دور و ور آن را مثل سوراخ جا دگمه، سردوزی کرد و همانجا یک دگمه بزرگ دوخت. با این کار دیگر احتیاجی نبود سرواخ را بدوزد؛ هر وقت میخواست، میتوانست آن دگمه را عوض کند. از همان روز تمام افردا جزیره، جیم را جیمدگمه صدا زدند.»
تا اینجا دو نکتهی دیگر را هم متوجّه شدید، یکی اینکه خانوم وااز و دیگری جزیره. بله، جزیرهای به نام «لومرلند» با سه، چهار رعیّت و یک پادشاه و قطاری که اسم دارد؛ اُما. نمیخواهم ماجرای جیمدگمه را تعریف کنم برایتان که لوث شود ته قصّه، میخواهم پیشنهاد کنم اگر از کتابهای رُمانِ بزرگسال (که پُر است از زنان افسرده با روشنفکریهای بیعمق که سیگار میکشند و تنها زندگی میکنند) و یا فلسفهبافیهای پُرمنطق و درسهای مدرسه و دانشگاه خسته شدهاید، داستان «میشل انده» را بخوانید که ساده نوشته امّا پُرحادثه. آدم و اژدها دارد با عروسی حتّا. خیال کنید ته قصّه، قطارِ داستان هم حامله میشود! جالبتر اینکه «جیمدگمه» حاصل خلاقیّت میشل انده (Michael Ende) است در وقتِ تنگدستی و از شدّت سختیِ بابت معاش! وقتی ماجرای نویسنده شدن او را میخواندم (یکی از همین لینکهای پایین) دوباره به یاد حرفی افتادم که در یکی از کتابهای داستاننویسی خوانده بودم به نقل از «واکر پرسی» که میگفت: “خوب نوشتن، فقط نتیجهی مأیوس شدن، تسلیم و لاقیدی نویسنده است. در این موقع نویسنده به خودش میگوید:« همهچیز از دست رفت. بازی تمام شد. واقعن عاجز شدهام. دیگر نمیخواهم حتّا یک کلمه بنویسم. باید قبول کنم که کاملن شکست خوردهام.» ولی مسأله این است که خدا خیلی رحیم است. دلاش برای نویسنده میسوزد. نگاهی به پایین میاندازد و میگوید: «بندهام بیچاره شده. بگذارم لااقل چندتا جملهی خوب بنویسد.»”
+ دربارهی «جیمدگمه» اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا نوشتهاند و کتاب را «یزدان خدابندلو» ترجمه کرده و انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را چاپ کرده است در ۲۳۲ صفحه و به قیمت ۷۳۰ تومان!
محمد در 09/05/26 گفت:
چقدر کتاب میخونی تو!
اسمایلی چشم زدن در حد شورای نگهبان
چهار ستاره مانده به صبح در 09/05/27 گفت:
چشم نزن محمّد، تازه خوب شدم :)) نفر قبلی نمیدونم کدوم شیر پاک خوردهای بود که چشم کرد ما رو
محمد در 09/05/26 گفت:
دیدم کامنت قبلی شد سه هزار و نهصد و نود و نهم، گفتم ۴۰۰۰مین رو هم خودم بنهم.
چهار ستاره مانده به صبح در 09/05/27 گفت:
ایشالا خیره، خیلی مرسی 🙂 ۴۰۰۰ سال زنده باشی
آينه هاي ناگهان در 09/05/27 گفت:
من فکر کنم اگه تمام دگمه های دنیا رو به شلوار پسرم بدوزم جواب نده!
……………..
ببین حالا فهمیدم چرا من گاهی جمله های خیلی خوبی می نویسم(چشمک)
چهار ستاره مانده به صبح در 09/05/27 گفت:
:)) چرا؟ گاهی خدا نگاه میکنه و با خودش میگه …؟ دور از جون. خوشبخت باشین و شاد و هی جملات عالی بنویسین با شعرای معرکه :*