چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

من یک message کوچک و تلخم، مرا نخوان
یک بار مثل بچه آدم، مرا نخوان!
در من نوشته‌اند که :” … bi chashm haye to”
انگار عادتت شده! گفتم مرا نخوان!
دل دل نکن! صبورتر از چشم‌هات باش
این‌طور با سگرمه‌ی درهم مرا نخوان!
با چشم‌های بسته مرا حذف کن … برو
له له نزن… مراقب و کم‌کم مرا نخوان!
این‌قدر ساده از دل من مطمئن نباش
مغرور و شادمانه و محکم مرا نخوان!
من یک message زخمی‌ام این روزهای بد
بهتر همین که با تو نباشم …مرا نخوان!

یک دگمه می‌زنی و دلم باز می‌شود
دیگر چه فایده که بگویم مرا….؟!!

«حدیث لزر غلامی»

دیدگاه خود را ارسال کنید