چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

بعضی اتفاق‌ها هست که زندگی آدم تقسیم می‌شه به قبل از اون اتفاق و بعد از اون اتفاق. رابطه‌ی آدم تقسیم می‌شه به قبل و بعد از اون حرف. سرنوشت آدم تقسیم می‌شه به قبل و بعد از اون آدم. بعد الان وبلاگ من هم تقسیم شده عملن. به قبل و بعدِ چی؟

هوممم. فک کن تو یه مهمونی، یه بچه‌ای نشسته کف زمین داره واسه خودش لگوبازی می‌کنه یا باغ‌وحش‌بازی. آدم بزرگا هم واسه خودشون نشسته‌ن رو مبل به گپ و گفت. بعد بچه‌هه همین‌جوری تو عالم خودش شاد و مسرور داره با خودش حرف می‌زنه و ادا درمیاره و حال می‌کنه خلاصه. بعد توی آدم‌بزرگ چشمت میفته به بچه‌هه، با آرنج‌ت می‌زنی به بغل‌دستی‌ت که «فلانی رو». بغل‌دستی‌ت هم یه چشمک می‌زنه به روبرویی‌ش که «اینو». روبرویی‌هم نیش‌ش باز می‌شه ازین سر تا اون سر و یه سوت یواش می‌زنه واسه خانوم میزبان که داره بشقابا رو جمع می‌کنه که «این‌جا رو». بعد بچه‌هه در همین لحظه سرشو میاره بالا و یه‌هو می‌بینه بَهَع، جماعت خیره شده‌ن بهش. دارن تک‌تک حرکات‌شو مونیتور می‌کنن. خوب طفلی خجالت می‌کشه بساط لگو و حیووناشو جمع می‌کنه خِرت خِرت می‌بره پشت میز ناهارخوری یا تو راهروی دم دست‌شویی یا هرجا.

بعد این‌جوری می‌شه که از یک دوره‌ای از یک اتفاق‌ای از یک چیزی به بعد، آدم نمی‌تونه دیگه فرت و فرت بیاد هر چی دلش خواست بنویسه تو وبلاگش. همه‌چیز-نویسی‌ش تبدیل می‌شه به بعضی‌چیزاروفقط-نویسی. دیگه اون بخش زندگی‌ئه محو می‌شه از تو نوشته‌ها، اون روزمره‌هه. دیگه معلوم نیست این روزا داره چه غلطی می‌کنه کره‌بز سرش به چی گرمه که پیداش نیست. به جاش یه چندتا کتاب می‌ذاره دم دست وبلاگه سرش گرم شه.
بعد این‌جوریاست که تو..

{+}

۴ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. papati در 09/09/06 گفت:

    همینجوری هم که پیش بری، یه دفه به جایی می رسی هیچی نمی تونی بنویسی…می بوسی می ذاری کنار!

  2. papati در 09/09/06 گفت:

    دارم نگاه می کنم…مبی بینم چقدر “ی” داره!

  3. نسیم در 09/09/06 گفت:

    راست می گه آیدا

  4. س در 09/09/06 گفت:

    اگه گذشته رو پاک کنی خاطره ها پاک میشن اگر هم جابه جاشون کنی سرگدون.

دیدگاه خود را ارسال کنید