چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

« … وقتی در هشت ساله‌گی تعجب کنی، دوازده ساله‌گی فکر کنی به آن، در شانزده ساله‌گی عاشق‌ش شوی، آن‌قدر که تمام زنده‌گی‌ت را با آن بسازی، دیگر چه چیزی داری؟ سینما، فرصت تمام عاشقانه‌ها را از من گرفت. این نور که افتاد روی دیوار، این‌ها که آمدند و راه افتادند و من تعجب کردم و دیدم، دیگر تمام فرصت عاشقانه‌ها از من گرفته ‌شد. من حتی فرصت نکردم در شانزده ساله‌گی عاشق دختر خوشگل محله‌مان بشوم، آخر عاشق این بودم. حالا همین‌جور فکر کن دیگر، نوشتن‌م و …»

مـسـعـود کـیـمـیـایـی، مصاحبه با ماه‌نامه نسیم هراز، شماره چهل‌وچهار.