ویژهنامهی نوروزی همشهری یک فهرستی را منتشر کرده است از «ترینها» در ایران و جهان. دربارهی معیار و ملاک گزینش چیزی ننوشتهاند. حالا دربارهی پرفروشترینها آدم میفهمد به چه بهانهای این بازیها، فیلمها یا آلبومهای موسیقی لیست شدهاند. اما مثلن دربارهی آن فهرستِ دهتابیِ محبوبترین کتابها در سال ۸۸، من متوجه نشدم این تعیین محبوبیّت روی چه حسابی است؟ عقلم سلیم میگوید یا باید میزان فروش را حساب کرد یا رقم تجدید چاپ را.* اینطوری لابد کتاب دا رکورددارتر است تا رُمان محمدرضا کاتب. آفتابپرست نازنین رتبهی اوّل را در فهرست محبوبترینهای همشهری دارد. این کتاب در آذرماه منتشر شده است و تا الان، چندتایی از نویسندههای دیگر دربارهاش تعریف و تمجید نوشتهاند در روزنامهها و یا وبلاگهای شخصیشان. آفتابپرست نازنین را نشر هیلا چاپ کرده است با قیمت ۵۰۰۰ تومان. من هنوز این کتاب را نخواندهام، امّا توجّه شما را جلب میکنم به یادداشتِ یکی از دوستهایم** که در مجلهی «نسیم بیداری» منتشر شده است. به نظر او کتابِ کاتب ارزش خواندن دارد، امّا نه اینقدر که محبوبترین باشد!
آفتابپرست نازنین رمانی است به قلم محمدرضا کاتب و توسط نشر هیلا منتشر شده است. جلد را که باز میکنی صفحه اول نام کتاب را نوشته نحر سنگها. کتاب از فصلهایی تشکیل شده که تحت دو عنوان بسیار زیبا و همخوان با فصلها؛ یکی در میان نامگذاری شدهاند: «بیدهان حرف میزنم» که فصل و عنوان آغازگر کتاب است و دیگری « اینطوری هم میشود گفت».
اگر از کاتب چیزی خوانده باشید ولی خودتان را خورهی کارهای او ندانید، شاید کتاب را سخت به دست بگیرید چرا که نگاه او به روایتگری داستان با آنچه اذهان عموم ما به آن عادت کرده است تفاوتهایی دارد که ممکن است متنهای او را کمی سختخوان یا سختفهم کند. اما در خصوص این کتاب با خیال راحتتری شروع کنید. بهراحتی ماجرا را درک خواهید کرد و بهزودی از آن لذت میبرید. البته باید چند صفحهای صبر و تحمل داشته باشید.
«بیدهان حرف میزنم»ها گفتوگوی درونی است؛ از زبان دختری که سومین هفت سال عمرش را میگذراند و به ظاهر شیرینعقل است اما این شیرین عقلی گاهی مواقع با حرفهای او جور در نمیآید. البته این مطلب سهو و خطای نویسنده نیست؛ بلکه هوشمندی او برای بیان این مطلب است که دختر ماجرا شیرینعقل نیست فقط کم آورده است. برای مواجهه با همه سختیهایی که با آنها رو در رو ایستاده است؛ برای گذشتن از مسائلی که سینهبهسینهی او ایستادهاند و برای هضم همهی آنچه خارج از ارادهی او بر سرش هوار شده است … و اینها همه باعث شده تا او در پی مهلتی برای ترمیم ظرفیتهای سرریز شدهی تحمل خود بگردد.
اما کاتب ماجرا را از زاویهی دیگری هم دیده است؛ «این طوری هم میشود گفت»ها دقیقاً مثل عنوانش قصه را جور دیگری تعریف کرده؛ از دید دانای کل و اینگونه دیگرانی که از جهاتی دیگر درگیر ماجرا هستند داستان را پیش میبرند و بسط و توسعه میدهند.
ماجرای کتاب در مجموع در مورد چند خانواده نیمه ایرانی – نیمه عراقی است که با الطاف صدام مشمول قانون معاودین شدهاند. یعنی به جرم این که اجداد آنها همگی عرب نیستند و در بین آنها تعدادی ایرانی هم دیده میشود از کشور خود اخراج شده و البته هر کدام که توانستهاند بنابر خویشاوندی یا نزدیکی راه به ایران آمدهاند و یا پس از اینکه تقدیر خود را در کشورهای عربی و حاشیه خلیج فارس و یا دیگر همسایههای عراق طی کردهاند، سرنوشتشان به ایران گره خورده تا بتوانند زندگی خود را ادامه دهند. در این بین خانوادههایی هم بودهاند که زن و شوهر مجبور به جدایی شدهاند و حالا دختر قصه ما تک و تنها مجبور است در کارخانجات سنگ بری زندگی و کار کند تا بتواند با آنچه بر او گذشته کنار بیاید. حالا اینکه پدرش چه شده یا چرا دختر سراغ مادرش نمیرود را از خلال خواندن کتاب خواهید فهمید.
برای اینکه با داستان راحت تر کنار بیایید و زودتر حرف آن را بفهمید دقیقاً هماین کار را بکنید! یعنی با داستان راحت کنار بیایید! خودتان را درگیر قضاوت کردن درخصوص خوبی و بدی آن نکنید. به همین سادگی. کتاب را به دست گرفتهاید و زمان خود را صرف آن میکنید؛ پس تنها کاری که باید انجام دهید این است که کتاب را بخوانید و در آن شناور شوید. اگر بخواهید به جمله جملهی آن با دقت فکر کنید که آیا با منطق عقلانی شما جور در میآید یا نه؟ اولین اشتباه خود را مرتکب شدهاید و پایتان در بندهایی گیر خواهد کرد که البته جواب مناسبی برای سؤالات شما خواهند داشت ولی این جوابها به قیمت دور شدن از لذت ماجرا برایتان تمام خواهد شد.
اگر برای خواندن کتاب به خودتان سخت نگیرید عمق داستان خودش را به شما میرساند و آن وقت میتوانید بهراحتی از جملات نابی لذت ببرید که جایی تجربهاش کرده اید و کاتب با استادی تمام سختترین آنها را با کلمات عیان کرده است.
آفتابپرست نازنین سادهتر از آنچه گفتم است. ماجرای تقابل عشق و کینه است؛ کینهای که سالها از خشم صاحبدلان آب خورده و آنقدر تنومند شده که قلب را به آهن بدل کرده و حالا دیگر برای صاحبش چارهای نگذاشته مگر نابودی انسانیتش و البته از سوی دیگر قلبهایی هم هست که از این دام رها میشود و از چشمهی محبت مینوشد و کینه را تکهتکه از خود بیرون میکند.
«استادم میگفت خداوند خوبها را به اندازهی بدها گاه عمر میدهد اما چون خوبها با رفتنشان دلمان را غمگین میکنند و ما دوست داریم سالها با آنها بمانیم فکر میکنیم آنها را خداوند زودتر میبرد … انسان دلش برای اعمال خوب آدمهای دیگر است که تنگ میشود نه برای خود آن آدمها.» ص ۱۲۸
« آدم گاهی راهی را بلد است اما جرئت نمیکند ازش برود. وقتی دیگران میروند او هم کیف میکند. این ذات آدم لامذهب است.» ص ۲۱۶
از ارنست همینگوی نقل شده که میگوید داستانهای خوب یک ویژگی مشترک دارند و آن اینکه همهی آنها واقعیتر از آن هستند که بتوانند اتفاق بیفتند. شاید شما هم پس از خواندن این کتاب کمی به این جمله فکر کنید.
* یا محبوبترین از نظر قشر خاصی؛ مثلن نویسندهها، هنرپیشهها یا فوتبالیستها و ….
**مهدی پروین
وحید در 10/03/22 گفت:
این لیست رو احتمالا از لیست کارمندای خودشون استخراج میکنن و سر آخر یه قرعه کشی برای ترین…
وقتی آلبومی مثل ژاکت رو از الان بهترین آلبوم سال آتی میدونن چی میشه گفت؟! …