چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

The Lake House را می‌بینم و اگر دوستش دارم به خاطرِ قصّه‌ی گیج و گمِ آن نیست. توی فیلم خودم را کشف کرده‌ام. خودم را که سه سال بیش‌تر از تو خاطره دارم و هنوز خیابانِ وصال را به یادِ بهمنِ هشتاد و هفت پایین می‌روم تا می‌رسم به میدانِ انقلابِ روز‌هایی که توی ایست‌گاهِ جمال‌زاده تن‌ها نیستم. روزهایی که قیافه‌ام شبیه کسالتِ کلماتِ غم‌گین نیست و می‌خواهم دختری باشم با لباس‌های رنگی و رؤیاهای شادی که پُر از خلقت‌های دوباره است برای جهان. 

دیدگاه خود را ارسال کنید