:: یادم بماند هیچوقتِ دیگر با کمتر از هفتصد، هشتصدهزار تومان در جیب به نمایشگاه کتاب تهران نروم! در برابر شعارهای اهل ادب هم که میگویند بازدید از نمایشگاه حتّا اگر کتابی نخرید خیلی خوب و پُرارزش است مصداق یک گوش دَر، آن یکی دروازه باشم. در نمایشگاه امسال من از رؤیتِ کتاب هیچ نصیبی نبُردم و تنها شاهد ازدحامِ ملّت بودم در برابر غرفههای کتاب و صفِ توزیع بُن با بوفههای خوراکی و صدالبته، ونِ رایگان با دستشویی. تازه، من اگر این همه پول داشته باشم برای خرید کتاب، خیلی شیک میروم در فروشگاههای انتشارات مختلف یا هماین کتابفروشیهای خیابان انقلاب و مثل خانوم هر کتابی را که میخواهم توی دستام میگیرم و ورق میزنم و بعد هم میخرم.
:: این مصلّای هنوز درحال ساختوساز با آن گرمای پدردرآور و خیمههای سفید و مردمِ خسته از همیشهی سالهای قبل دلآزارتر بود. صفِ طویلِ دانشجوهای طفلکی برای دریافت کارتهای تخفیف به کنار، حتّا برای نیمساعت هم نمیشد در سالنهای کودک و نوجوان تاب آورد و کتاب دید. من که روز پنجشنبه در نمایشگاه نبودم، امّا دارم تصوّر میکنم مادرها و پدرهای حیوونکی را وقتی با توصیهی خانومِ خوشصدای بلندگوی نمایشگاه میخواهند آرامش خود و جانِ کودکشان را حفظ کنند؛ «دوستان عزیز بازدیدکننده، ضمن حفظ آرامش به دلیل شرایط بد جوی از شما خواهش میکنیم محدوده مصلی را ترک بفرمایید و در مسیر نصب بیلبوردها و بنرهای تبلیغاتی قرار نگیرید، چون به دلیل شرایط جوی احتمال سقوط این بیلبوردها و بنرها وجود دارد! مجدداً از شما خواهش میکنم که ضمن حفظ آرامش محدوده نمایشگاه را ترک بفرمایید…» خُب، من نمیتوانم به قدر بعضیها بزرگوار باشم و نگرانِ غباری که بر چهرهی مسئولانِ مصلّا مینشیند!
:: مثلن من، فهرستِ خودم را داشتم از کتابهایی که میخواستم بخرم بهعلاوهی نام ناشر و قیمت، امّا چهقدر گیج و گم شده باشم خوب است؟ تازه، از خانومِ غرفهی آفرینگان میپرسم: فلانِ کتاب کو؟ میگوید: ما چاپ نکردهایم. ارجاع میدهم به فلان خبر و اسم مترجم را میگویم با عنوان کتاب. مات نگاه میکند و میگوید: لابُد زیرچاپ است. بعله. لابُد. بعد اهلِ ادب مردم را فلان و بهمان فرض میکنند.
:: از این پنج میلیون و پانصدهزارنفر بازدیدکنندهی امسالِ نمایشگاهِ کتاب یکی من بودم که هیچ رضایت نداشتم. کتابهای گلشیری و هدایت با فروغ یا بهشتی و صانعی را از نمایشگاه جمع کردند تا مأیوس و ناامید نباشیم و احساس بدبختی نکنیم! شما را نمیدانم، ولی من که ابدن وحدت ملّیام نشد اینطوری! فقط گرمازده شدم و توی سالنهای شلوغ هی زیر دست و پای مردم ماندم و غرولند کردم و وقتی شانس میآوردم و میرسیدم به پیشخوانِ هر غرفه با رؤیتِ قیمت پشت جلد کتابها دود از کلّهام بلند میشد! اینها به کنار، حضورِ رواعصابِ خواهرانِ گشتارشاد را کجای دلم بگذارم؟ من دیفالت آدمِ خوشبین و پُرامیدی هستم که خیلی هم میخندم، امّا توی این مدّت فقط خسته و افسرده بودم و نمیدانم چهطور میشود به فرهنگِ مملکتی امیدوار بود که کلمهی سبز در عنوان کتاب باعث عدمانتشارش میشود! من یکی ترجیح میدهم بمیرم و وامدار این فرهنگ نباشم!
پینوشتها؛
۱٫ ناشران برگزیدهی امسال اینها بودند و غرفههای برگزیده هم اینها.
hooman در 10/05/17 گفت:
man jaye shoma boodam ye sandviche bandari mikahridam ba nooshabe mishsatamta chaman mikhorda mardomo negha mikrdam
ham koli chiz yad migerftam ham az ketab khoondan halesh boshtr bood
😀
چهار ستاره مانده به صبح در 10/05/24 گفت:
هومن جان صدالبته باید هماین کارو میکردم فقط :)) خیلی هم حالش بیشتره. والا
نسيم در 10/05/18 گفت:
وه من چه سعادتی داشتم که گذرم به انجا نیفتاد.
چهار ستاره مانده به صبح در 10/05/24 گفت:
🙂 همیشه نیکبخت بمانید.
عطیه در 10/05/20 گفت:
گذشت اون زمانی که حس می کردم نمایشگاه کتاب یک «رویداد فرهنگی » محسوب میشه، روهیا جان!
چهار ستاره مانده به صبح در 10/05/24 گفت:
بله عطیه جان، گذشت …