چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

این وقتِ شب
چهار و چند دقیقه‌ی بامداد است هنوز
تمامِ هر چه هست
از برایِ شفایِ تحمل و خستگی، خواب است:
درخت، پنجره، خیابان، خواب،
و نور
که پابه‌ماهِ چراغ
با شبِ زانو … چانه می‌زند،
و من
که از احتمالِ یک علاقه‌ی پنهان خوابم نمی‌بَرَد!

تنها پرنده‌ای که سَحر‌خیزتر از اذانِ باد وُ
عطرِ شبنم است،‌ می‌فهمد
شب‌زنده‌دارِ درمانْ‌ندیده‌ای چون من
از چه خیالِ یکی لحظه‌ی خوابِ شکسته‌اش
در چشمِ خسته نیست!

کاش کسی می‌آمد
کسی می‌آمد از او می‌پرسیدم
کدام کلمه، چراغِ این کوچه خواهد شد
کدام ترانه، شادمانیِ آدمی
کدام اشاره، شفای من؟

حالا برو بخواب
ثانیه‌ها، فرمان‌بَرِ بی‌پرسشِ مرگ‌اند
ساعت چهار و چند دقیقه‌ی بامداد است هنوز!

«سید علی صالحی»

دیدگاه خود را ارسال کنید