چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

باید این‌جا می‌نوشتم، دست‌کم به‌قدر دو سطر، صد کلمه. می‌نوشتم به سلامتی نخستین شادیِ فصل تازه، به امیدِ وفورِ خوش‌خبری. می‌نوشتم برای دلم، این‌جور که ذوق‌مرگ شده‌ام از خوشی، توی تاریک‌ترین وقتِ اوّلین شبِ تابستان.
داستانِ فاطمه سرمشقیِ خوبم توی جشنواره‌ی این‌ها اوّل شده است و من، از شادی سرریزم.

دیدگاه خود را ارسال کنید