قبلن؛ با هولدرلین رفته بودیم فروشگاهِ محبوبِ مؤسسهی رسانههای تصویری، بالاتر از پارکِ ساعی. کلّی فیلمِ جدید و قدیم خریدیم، سیدی و دیویدی. برای سلیقههای مختلف؛ از پرسه در مه و زن دوم تا شبِ برهنه و مردان مریخی، زنان ونوسی. انتخابهای من یکی پرسه در مه بود به خاطر بهرام توکلی. درستتر اینکه بهخاطر حسِ خوبی که بعد از تماشای اینجا بدون من داشتم. وگرنه من چه صنمی دارم با جناب توکلی؟ ازش فقط همین نام و نام خانوادگیاش را میدانم. حتا، عکسِ او را هم ندیدهام. والا. یکی هم فیلمِ من ترانه پانزده سال دارم. آره، آخی. این را هم را به خاطرِ خودم و خاطرههایم خریدم. برای بار اولی که رفته بودیم سینما فدک و عینهو چی عر میزدم از غصهی ترانهی پانزده سالهی حامله با آن شوهرش و آن مادرشوهرش. به خدا. ده، دوازده سال قبل بود. نه؟ چهقدر دارم زندگی میکنم، الکیالکی.
اندکی بعد؛ سه، چهار شب قبلتر، پرسه در مه را دیدم. به نظر من، فیلم یک کپی کسلکننده از ذهن زیبا بود، نابغهای که گرفتار اوهام میشود. ریتمِ کُند و طیفِ رنگهای مُرده و چیزهای دیگری هم بود که مرا به یادِ فیلمِ چیزهایی هست که نمیدانی میانداخت. خلاصه، پَسند نبود.
مکث؛ همکارم ماجرایی را تعریف کرده بود دربارهی زنی از قوم و خویشِ نزدیکش. خواهرِ شوهرش؟ فکر میکنم. قصه چی بود؟ میگفت برادرِ شوهرش ورشکست شد و هر چهقدر پول و مال، ملک و ماشین داشت دود شد رفت هوا، آنی. ناگهان، ورقِ زندگی برگشت و خانوادهاش افتادند به دربهدری و بیپولی و خودش هم رفت معتاد شد، مُفنگیِ داغون. همسرش، یعنی همین خواهرشوهرِ همکارم، با عشق ازدواج کرده بود. دخترِ نازپروردهی روی پَرِ قو خوابیدهای هم بود، ولی کَم نیاورد. به پیشنهادِ پدر و مادر و فامیل هم که طلاق و خلاصی از این وضعیتِ بغرنج را توصیه میکردند یک نه گفت، محکم و مطمئن. به زندگیاش ادامه داد و کاری دست و پا کرد برای خودش و شوهرش را جمع و جور کرد و فرستاد ترکِ اعتیاد. شد؟ با بدبختی، ولی شد. همکارم میگفت خواهرشوهرش هوای همسرش را دارد، چه جور. میگفت شهلا هنوزم شوهرش را میپرستد و شکر خدا زندگیشان هم روبهراه شده بعد از پانزده، شانزده سال و دو تا بچّه دارند که از آب و گل درآمدهاند و رفتهاند دانشگاه و …..
خُب؛ دیشب، فکر میکردم و بعد، خودم را گذاشتم جای رؤیا در فیلمِ پرسه در مه و شبیه شهلا رفتار کردم. اینقدر زندگی شیرین شد و تا پایان عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند.
سارا در 12/10/20 گفت:
همهء آدم ها فداکاری رو دوست دارند، اما عده کمی موفق به انجامش میشن.
چهار ستاره مانده به صبح در 12/10/21 گفت:
به نظرم آدم باید یه قدرت جادویی داشته باشه تا بتونه اینجوری فداکاری کنه.