کریسمس مبارک. تولد عیسای پیامبر مبارک. البته، میدانم که عیدشان دو سه روز قبل تحویل شده است. باید اعتراف کنم حسوحوصلهی نوشتن نداشتم و خب، برای من چه فرقی میکند که بابانوئلی آمده و رفته؟! آن هم وقتی در یک شهر گرم و خشک زندگی میکنم که در اوایل زمستان هنوز ژاکتلازم نشدهام. حالا چی شده که یاد کاج و کریسمس افتادهام؟ اینجا را بخوانید تا بدانید چرا یکهو حالوهوای دیگری پیدا کردم.
بعد از آقای اوباما و دخترهایش در آمریکا، حالا مدیر متروی ایتالیاییها کریسمس را بهانه کرده تا به ملّت کتاب هدیه بدهد. رئیس با خودش فکر کرده وضع مردم خراب است و پول ندارند دمِ عیدی کتاب بخرند، من برایشان کتاب بخرم و به دستشان برسانم. مردم هم ذوق کردهاند و گفتند به! حالا که کتاب کادو گرفتیم، ما هم کتابهای قبلیمان را به دوستهایمان هدیه میدهیم. اکنون، بهنوبهی خودم مراتب تقدیر و تشکرم از مدیر متروی کشورِ محشرِ ایتالیا را اعلام میدارم و میگویم چه حیف که ما همچی مدیرها و رئیسهایی نداریم. کتاب رایگان که هیچ، یکسری کتاب کوچک ارزانِ دویست سیصدتومانی هم بود که قدیم توسط شهرداری تهران در ایستگاههای مترو فروخته میشد و خیلی وقت است دیگر از آن کتابها هم خبری نیست!
راستش را بخواهید، خیلی دوست داشتم بهانه و پولِ یکی از آدمهایی را داشتم که نذر میکنند قیمه و قورمه بپزند و بدهند دست مردم. آنوقت، من کتاب میخریدم. قبلاً چندباری این کار را کردهام. در حد چند جلد و عنوان. کتاب خریدهام و بین زنهای توی اتوبوس پخش کردهام و یا به رانندههای تاکسی هدیه دادهام و خیلی لذت بردهام. در یزد جاها و آدمهای زیادی هستند که به مناسبتهای مختلف مجلس روضه و بساط نذری برپا میکنند. خیلی وقتها با خودم میگویم کاشکی یک منبریِ کتابخوانِ کتابدوست هم بود که دربارهی نذر کتاب با ملّت حرف میزد تا اینهمه پول و وقت برای حرکتِ ماندگارتر و زیباتری هزینه میشد.