چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«یک ایده: همه‌ی نویسندگان تیره‌بخت‌اند: به‌همین‌خاطر تصویر جهان در کتاب‌ها سیاه است. کسانی‌که با واژه‌ها کاری ندارند و خوش‌بخت‌اند: زنانی که در باغچه‌ی ویلاها هستند: خانمِ چاواس. پس کتاب تصویر حقیقیِ جهان نیست؛ فقط تصویری از دیدگاهِ یک نویسنده است. آیا موسیقی‌دانان یا نقاشان خوش‌بخت‌اند؟ آیا جهان آنان شادتر است؟»

یادداشت‌های روزانه‌ی ویرجینیا وولف

«برای فراموش کردن شخصیت تیز و عجیب خود، شهرت و غیره‌، آدم باید بخواند؛ معاشرت کند؛ بیش‌تر بیندیشد، منطقی‌تر بنویسد، مهم‌تر از آن، پرکار باشد و سعی کند ناشناس بماند. سکوت در جمع، یا ادای جملاتی که پرزرق و برق نباشد؛ چیزهایی است که چنان‌که دکترها می‌گویند می‌توان «تجویز» کرد.»

یادداشت‌های روزانه‌ی ویرجینیا وولف

«وقتی گیر می‌کنم، سخت گیر می‌کنم به چیزهای کوچک و خوب، دل خوشکنک، فکر می‌کنم. خودم را از معرکه می‌کنم، آرام می‌شوم، خلاص می‌شوم هرچند زودگذر.»

شما که غریبه نیستید، هوشنگ مرادی کرمانی

«هنر؛ عصاره‌ی اندوه و عصاره‌ی شادی. غم، با چگالی بسیار بالا، شادی با غلظتی غریب: هنر همین است: موسیقی، نقاشی و ادبیات.»

چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی

«خوش‌بختی، هم‌این عطرِ محو و مختصرِ تفاهم است که در سرای تو پیچیده است …»

چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی

«باید در جمیع لحظه‌های خشم و افسردگی به خود بگوییم: بدون زهر … بدون زهر … چراکه هیچ‌چیز هم‌چون زهر کلام، زندگی مشترک را سرشار از بی‌زاری نمی‌کند…»

چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی

«همه‌ی حرف‌های نازدنی را به غیظ تبدیل مکن، هم‌چنان که به بُغض. بُغض حرف‌هایت را به اشک مبدّل کُن! روشن است که چه می‌گویم؟ گریستن به جای گریستن، نه. گریستن به جای حرفی که نمی‌توانی به تمامی‌اش بزنی، و در کمال ممکن.»

چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی

«عصر ما عصری‌ست که عاشق‌ترین مردم، عاشقانه‌ترین آوازهای‌شان را در سنگر سیاست می‌خوانند….

عصر ما عصر زیبایی‌ست که بچه‌های هنوز راه نیفتاده‌ی زبان بازنکرده، بَر دوش و از دوشِ پدران‌شان به جهانِ خروشانِ سیاست نگاه می‌کنند، و از هم‌آن‌جاست که ناگزیر باید راه آینده‌شان را ببینند و انتخاب کنند ….»

چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی

«قهر، زبانِ استیصال است.

قهر، پرتابِ کدورت‌هاست به ورطه‌ی سکوتِ موقّت؛ و این کاری‌ست که به کدورت، ضخامتی آزاردهنده می‌دهد.

قهر، دو قُفله کردنِ دری‌ست که به اجبار، زمانی بعد، باید گشوده شود، و هر چه تعداد قفل‌ها بیش‌تر باشد و چفت و بست‌ها محکم‌تر، در، ناگزیر، با خشونت بیش‌تر گشوده خواهد شد.

و راستی که چه خاصیت؟

من و تو، شاید از همان آغاز دانستیم که سخن گفتنِ مداوم – و حتا دردمندانه – در باب یک مشکل، کاری است به مراتب انسانی‌تر از سکوت کردن درباره‌ی آن.»

چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی

«زلیخا: عشق اگر دوام نداشته باشد که عشق نیست. هوسی کودکانه و گذراست. عمر کوتاه این جهان جای خود، عشقی عشق است که با مرگ تن نمیرد و در تلاطم حشر و نشر و قیامت هم دل از دست ندهد و دست از دل برندارد.

یوسف: حتّی اگر به معشوق نرسد؟

زلیخا: در وادی عشق، اصالت به رفتن است نه رسیدن.

یوسف: عاشق اگر امید نداشته باشد به وصال، چه‌گونه سختی این راه را تحمّل می‌کند؟

زلیخا: این وصال نیست که عشق را معنا می‌کند، این عشق است که به همه‌چیز معنا می‌بخشد.»

«یعقوب‌ترین یوسف، یوسف‌ترین زلیخا»، سیدمهدی شجاعی