شبانههای کازئو ایشی گورو با دو ترجمهی فارسی منتشر شده؛ یکی از خجسته کیهان و دیگری از علیرضا کیوانینژاد. من کتابی را خواندهام که ترجمهی کیوانینژاد است و نشر چشمه چاپ کرده در ۲۲۳ صفحه با قیمت ۴۸۰۰ تومان! (علامت تعجّب برای اعتراض به قیمت است.)
این آقای ایشی گورو اصلیّتاش ژاپنی است، ولی حالا در لندن زندگی میکند. خیلی هم پیر نیست و بیشتر رُمان نوشته تا داستانِ کوتاه مثلن «بازماندهی روز» که به فارسی هم ترجمه شده و در دنیا خیلی طرفدار دارد و …. حتّا در آمریکا ایشی گورو را با «هنری جیمز» مقایسه کردهاند بسکه کار درست است در زمینهی داستان.
کیوانینژاد کتاب را به «دِبُرا جونز» تقدیم کرده و پدر و مادر و خواهرش که من هیچکدام را نمیشناسم و با جستوجوی اسم «دِبُرا جونز» در گوگل نیز به اطلاعات خاصی نرسیدم مگر این. حالا اگر شما دربارهاش میدانید به من هم بگویید تا از فضولی نمُردهام!
بعد از تقدیم، مترجم مقدمهای نوشته که با نقلِ قولی از «برنارد شاو» آغاز میشود که گفته است؛ «تجربه اسمی است که آدمها روی شکستشان میگذارند.» و بعد این حرفِ شاو را به داستانهای ایشی ربط داده و … باقیاش را نمیگویم تا وقتی کتاب را میخوانید برایتان تازگی داشته باشد.
فقط این را بگویم که کتاب مجموعهای است از پنج داستان دربارهی موسیقی و شب به نامهای «خواننده»، «زیر و رو بشه دنیا، من دوسِت دارم»، «تپه های مالورن»، «شبانه» و «نوازندههای ویولنسل» که غیر از داستانِ آخر، میتوانم ماجرای آن چهارتای دیگر را برایتان تعریف کنم و با سابقهی آلزایمر من، این یعنی آقای نویسنده در شخصیّتپردازی و فضاسازی خیلی قَدَر است که توانسته همچین اثری در حافظهی کپکزدهی من بگذارد.
«خواننده» ماجرای جوانِ گیتاریستِ دورهگردی است که در کافهها موسیقی اجرا میکنند و در یکی از برنامههایشان با «تونی گاردنر» روبهرو میشود که خوانندهی معروفی است و تونی از او میخواهد تا در اجرای سورپرایزی که برای سالگرد ازدواجشان درنظر گرفته به وی کمک کند تا همسرش غافلگیر شود. اجرایی که دستآخر با پردهبرداری از لایههای مخفی ِ رابطه خواننده را نیز غافلگیر میکند و ….
داستانِ بعدی یعنی «زیر و رو بشه دنیا، من دوسِت دارم» از زبانِ مردی میانسال روایت میشود. او ماجرا را با مقدمهای از خاطرههای وقتِ دانشکدهاش آغاز میکند که با امیلی دوست بود و همهی همّ و غمش موسیقی. بعد تعریف میکند که امیلی زنِ چارلی میشود که دوستِ مشترکشان بود و حالا او بعد از مدّتها به خانهی دوستهای قدیمیاش آمده برای گذرانِ تعطیلات غافل از اینکه امیلی و چارلی رابطهی مشکلداری دارند و چارلی از او میخواهد تا به حل مسأله کمک کند و ….
در «تپههای مالورن» هم با جوانِ دیگری روبهرو میشویم که برای تمرین موسیقی و نوشتن آهنگهای جدید به رستورانِ خواهرش رفته تا علاوهبر مقصودِ خودش، به خواهر و شوهرخواهرش هم کمک کند. جوان در میان مشتریهای رستوران با زن و شوهر میانسالی آشنا میشود که دغدغهی آنها نیز موسیقی است و با اینکه درظاهر زوجِ خوشبختی بهنظر میرسند، ولی با همدیگر مشکلات جدّی دارند و ….
و امّا داستانِ چهارم، که بهنظر من بهترین داستانِ این مجموعه است؛ «شبانه».
«شبانه» را مردِ جوانِ نوازندهای روایت میکند که انگاری خوشگل نیست و این موضوع باعث شده تا در هنرش موفّق نباشد و به چشمِ کسی نیاید. آنقدر که زنش هم از او جدا شده و با دیگری وصلت کرده است. البته این مرد همسر بامعرفتی دارد چراکه بعد از جدایی هزینهی عمل جراحیِ او را (البته با کمک شوهر جدیدش) متقبّل شده است تا مرد بتواند توسط یکی از جراحهای معروف عمل زیبایی انجام دهد و ترگل و ورگل شود. ما از وقتی وارد داستان میشویم که مرد عمل کرده و در هتل است تا دورانِ نقاهت را بگذراند و در همسایهگی او زنی مشهور به نام «لیندی گاردنر» نیز شرایطی مشابه دارد و …. خُب، گفتن ندارد که این زن و مرد بالاخره در اثر همجواری آشنا میشوند و هی آشناتر و آشناترتر و ماجرا هماینجوری بسط پیدا میکند و جنبههای مختلفی از ویژگیهای پنهان و آشکار شخصیّتهای داستانی عیان میشود، تااینکه مرد میفهمد «زندگی بزرگتر از آن است که فقط عاشق یک نفر باشی.»
«امان از سالهای جنگ! هر سالش هفتبرابر حساب میشه.»
کورت توخولسکی (Kurt Tucholsky)
«تو مدرسه سر ما رو کلاه گذاشتن و وقت و جوونیمون رو ازمون گرفتن. ما نه معلم به معنی واقعی کلمه داشتیم و نه راهنما. یه مشت کارمند بودن که میاومدن درس میدادن. تازه کارمندای خوبی هم نبودن.»
کورت توخولسکی (Kurt Tucholsky)
«آدمیزاد در کنار غریزههای تولیدمثل و خوردن و آشامیدن دو علاقهی مفرط دیگه هم داره: سروصدا راه انداختن و گوش به حرف کسی ندادن.»
کورت توخولسکی (Kurt Tucholsky)
«هیچوقت دوستتو محک نزن! دوست دخترت رو هم همینطور! هیچکس رو! گاهی کسی یه عمر مراقب یه خورجین چرمیه که توش فقط پر از سنگای رنگارنگه. ولی اون تماممدت خیال میکنه اون تو پر از جواهره. چنین کسی آدم ثروتمندیه، حتی اگه تو خورجینش فقط سنگای شیشهای باشه. این آدم فقط حق نداره در خورجین رو باز کنه.
خدایا این دوستی رو از ما نگیر! آدم تقریبن باورش میشه که تنها نیست.»
کورت توخولسکی (Kurt Tucholsky)
«نذار ابهت هیچ آدم خبرهای تو رو بگیره.
اون بهت میگه که:«دوست عزیز، من بیست ساله که این کارمه!»
آدم ممکنه کاری رو بیست سال تموم هم غلط انجام بده.»
کورت توخولسکی (Kurt Tucholsky)
«آدمیزاد همیشه آتیشِ یه امید تو دلش برافروخته بوده: اون همیشه امیدوار بوده که برای یهبار هم که شده بدون فک و فامیل و با آرامش زندگی رو سر کنه.
فامیل تشکیل میشه از یه مشت آدم با جنستای مختلف که وظیفهی اصلیشونو فضولی کردن تو کارای تو میبینن.
فامیل همدیگه رو خوب میشناسن، اینه که هیچوقت نمیتونن از ته دل همو دوست داشته باشن. فامیل همدیگه رو بهقدرکافی نمیشناسن تا بخواد از هم خوششون بیاد.»
کورت توخولسکی (Kurt Tucholsky)
«آدمای همراه وجود ندارن. آدمای حاکم داریم و آدمای تحتحاکمیّت.»
کورت توخولسکی (Kurt Tucholsky)
آمده بودی برای خداحافظی* از این مجموعه داستانهای لاغرِ کمصفحه است با جلد قرمز که رویاش طرحی از یک زن و مردِ جوهریست، به رنگِ سیاه. نویسندهاش هم خانومی به نام میترا صادقی که من قبلتر ازش چیزی نخواندهام و حتّا اسمش را نشنیده بودم. از این کتاب هم بهواسطهی یادداشتِ آقای جزینی باخبر شدم و خُب، از داستانهای خانوم صادقی دو، سه تا را دوست داشتم.
کتاب مجموعهایست از سیزده داستانِ کوتاه که بهنظر من «لابد زنی هنوز روی غسالخانه خواب است» بهترین داستانِ آن است. راوی این داستان زنِ جوانیست که در غسالخانه منتظر است تا غسل شود و بعد هم سنگسار. وقتِ خواندنِ داستان مو بر تنام سیخ شده بود بس که نویسنده داستان را خوب تعریف کرده است. زنِ راوی از سوی شوهرش نادر متهم است به ز.ن.ا و دادگاه حکم نهایی را صادر کرده درحالیکه زن قربانی ِ شکاکیّتِ همسرش است و حتّا وقتیکه نادر به قاضی میگوید دروغ گفته و فقط خیال کرده مردی را دیده با زنش و … متهم ترجیح میدهد حرفی نزند و درسکوت، بمیرد بس که زجر کشیده از دستِ شوهرش و جانش به لب آمده از این همه رنج و به قولِ خودش «گاهی وقتها توی زندگی، آدم راضی به مرگ میشود، شکلش فرقی نمیکند.»
«آمده بودی برای خداحافظی» هم داستانِ خوبی بود در حاشیهی جنگ که راوی آن نیز زنیست به نام اَوین که شوهرش پاسداری اسیر است و زندانبان کسی نیست مگر عشقِ سابقِ زن، شوان. پسرکُردی که دوستِ برادرِ اَوین بوده و عضو یکی از گروهکهای سیاسی و ….
«سفر به تاریکی» هم دربارهی جنگ است و هماینطور داستانِ «سهشنبهها کسی به قبرستان نمیآید». این داستان از زبانِ زنی روایت میشود که همسرش شهید شده و بعدتر با همرزمِ شوهرش، حمید ازدواج میکند امّا همهی فکر و ذکرش با آن شهید است و ….
از باقی داستانهای کتاب «حرف تازهای دربارهی عشق» دربارهی زن نویسندهایست که بعد از مدّتها دوباره با عشقِ قدیمش روبهرو میشود؛ فرهاد نامی که از غربت به وطن برگشته و این موضوع باعث میشود تا زن ماجرای خودش با فرهادش را در یادداشتهای روزانهاش بنویسد. بعد یک آقا فرهاد دیگری هم در داستانِ «پلاک ۳۱» نقش دارد. راوی این داستان هم زنیست که مثلن الکی شماره تلفنی را میگیرد و با زنِ دیگری ارتباط برقرار میکند، دوست میشود، به خانهی او میرود و هی نزدیکتر، صمیمیتر و حالا این زنِ دوّم کیست؟ انگاری مادر این فرهاد که زن عاشقِ اوست و ….داستانِ «عشق توی فنجان قهوه» هم از زبانِ زنی روایت میشود خیالباف و قصّهپرداز که داستانِ آشنایی خودش با مردی عتیقهفروش را تعریف میکند که دل در گرو عشقِ او دارد درحالیکه خودش شوهر و دو بچّه دارد و …
پیشنهاد میکنم کتاب را حتماً بخوانید. ارزش یکبار خواندن را دارد بهخصوص همآن داستان «لابد زنی هنوز …».
*تهران؛ انتشارات ثالث. چاپ اول ۸۸٫ ۸۰ صفحه. قیمت: ۲۰۰۰ تومان.
«آینده. مگر همه بهاندازهی کافی از آینده خبر ندارند که تازه جزئیات آن را هم دارند زیر و رو میکنند؟ فقط یکچیز است که باید از آینده بدانی: همهچیز بدتر میشود. اگر این را بدانی، همهاش را میدانی. جزئیات به فکر کردنش نمیارزد.»
لاتاری، چخوف و داستانهای دیگر، ترجمهی جعفر مدرس صادقی