چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«آدمی‌زاد همیشه آتیشِ یه امید تو دلش برافروخته بوده: اون همیشه امیدوار بوده که برای یه‌بار هم که شده بدون فک و فامیل و با آرامش زندگی رو سر کنه.

فامیل تشکیل می‌شه از یه مشت آدم با جنستای مختلف که وظیفه‌ی اصلی‌شونو فضولی کردن تو کارای تو می‌بینن.

فامیل هم‌دیگه رو خوب می‌شناسن، اینه که هیچ‌وقت نمی‌تونن از ته دل همو دوست داشته باشن. فامیل هم‌دیگه رو به‌قدرکافی نمی‌شناسن تا بخواد از هم خوش‌شون بیاد.»

کورت توخولسکی (Kurt Tucholsky)

دیدگاه خود را ارسال کنید