چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«در بین آدم‌های عجیب و غریب، هستند کسانی که برای هر مسأله ضرب‌المثل مناسبی در آستین دارند. اما در دمشق، فقط یک نفر بود که برای هر چیزی، افسانه‌ای آماده داشت؛ مثلاً اگر انگشت را می‌بریدی یا سرما می‌خوردی و یا سخت عاشق می‌شدی. اما سلیم چه‌طور معروف‌ترین قصه‌گوی محله‌ی ما شد؟
جواب این سؤال غیر از یک قصه چه می‌تواند باشد؟
»

می‌پرسید کدام قصه؟ هم‌آن قصه‌ای که رفیق شامی در کتاب خود تعریف می‌کند. کدام کتاب؟ کتابی به نام قصه‌گوی شب* که علاوه‌بر ۲۱ جایزه‌ی ادبی جهانی ترجمه‌ی فارسی آن هم برنده‌ی جایزه‌ی کتاب فصل شده است. متن اصلی قصه‌گوی شب به زبان عربی‌ست و تاکنون به ۲۴ زبان ترجمه شده است. مترجمِ آن به فارسی خانوم دکتر عذرا جعفرآبادی‌ست که کتاب را از متن آلمانی به نام erzahler der nacht ترجمه کرده است. البته قبلاً ترجمه‌ی دیگری از این کتاب توسط حمید زرگرباشی (انتشارات نقش خورشید) هم چاپ شده است.

رفیق شامی قصه‌گوی شب را تحت‌تأثیرِ هزار و یک‌شب نوشته است و سلیم در قصه‌گوی شب نقش شهرزادِ هزار و یک‌شب را بازی می‌کند. یعنی، در کتابِ شامی هم با کلّی داستان‌های عجیب و غریب و افسانه‌های خیالی و غیرواقعی سروکار داریم که سلیم و دوستانِ او برای ما تعریف می‌کنند. ضمن این‌که به‌ بهانه‌ی قصه‌گویی درباره‌ی اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی و سیاسیِ سوریه و دمشق هم صحبت می‌شود. در این‌جا می‌توانید شرح مبسوط و کاملی را درباره‌ی این کتاب بخوانید که از زبان پسرکِ نوجوانی روایت می‌شود که پادوی جمع‌های شبانه‌ی سلیم دو ستان اوست و او برای ما می‌گوید که سلیم درشکه‌چی چرا و از کجا شروع کرد به قصه‌گویی و چی شد که لال شد و بعد که لال شد چه اتفاق‌هایی بین او و دوستانِ سلیم رخ داد و ….

نثر روان و ساده + طنزِ رفیق شامی را دوست داشتم منتها تعدد نفرات در داستان کمی گیج‌کننده بود. دیگر …؟ هیچ. اگر هوس کردید کتابی بخواند محض سرگرمی قصه‌گوی شب انتخاب خوبی‌ست.

مرتبط: وب‌سایت رفیق شامی + گفت‌وگو با رفیق شامی. {یک‌جایی در این گفت‌وگو رفیق شامی حرفِ قشنگی می‌زند که توجه شما را به آن جلب می‌کنم. او می‌گوید پیام سال نو صدراعظم! انگار مراسم خاک‌سپاری است. چه‌گونه می‌توان در روز سال نو درباره‌ی بیکاری و بحران اقتصادی سخن گفت؟ به جای این‌که خیلی ساده گفته‌شود: من خوشحال‌ام که شما یک سال تمام مرا تحمل کردید و آرزو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سال خیلی خوبی را با شما بگذرانم. استراحت کنید و خوب جشن بگیرید. آلمانی‌ها هم می‌توانستند گیلاس خود را بلند کنند و بگویند” به سلامتی”. آدم این همه امکانات برای خوش‌بخت بودن در این کشور دارد. حالا شما هم پیام سال نو سران مملکتی خودمان را تصوّر کنید!}

*تهران. نشر نشانه. ۱۵۶ صفحه، قیمت ۳۳۰۰ تومان

«از رمان سرگذشت هکلبری فین (Adventures of Huckleberry Finn) پیش از این سه ترجمه‌ی فارسی دیگر منتشر شده است؛ به‌علاوه، انواع روایات کوتاه و بلند از این داستان به‌صورت فیلم و کارتون نیز از تلویزیون پخش شده است. بنابراین می‌توان انتظار داشت که غالب خوانندگان ترجمه‌ی حاضر از آدم‌ها و رویدادهای این رمان تصور کمابیش روشنی داشته باشند.»
خُب، نجف دریابندری چشم‌بسته غیب نگفته است. به‌واقع این‌طوری‌ست. بیش‌تر از بیست اقتباس تلویزیونی، سی‌نمایی و پویانمایی برای کودکان (+) از این رمان مارک تواین ساحته شده است. امّا خیال نکنید که به‌خاطر تکراری بودن داستان و یا شناسِ بودنِ شخصیت‌هایی مثل هاک و جیم و خانوم واتسون یا تام خواندنِ رمان مارک تواین (Mark Twain) عبث است و خالی از لذّت. مطمئن هستم نثر ساده‌ی تواین برای شما هم شیرین و جذاب خواهد بود، چون که با چاشنی طنز و شوخی و به زبان محاوره نوشته شده است.
در ابتدای داستان، نویسنده‌ی محترم اخطار داده‌اند که «هر کس بخواهد موضوع این داستان را پیدا کند تعقیب می‌شود. هر کس بخواهد نتیجه‌ی اخلاقی آن را پیدا کند تبعید می‌شود و هر کس بخواهد نقشه‌ی آن را پیدا کند تیرباران می‌شود.» پس من هم درباره‌ی رمان پُرگویی نمی‌کنم مگر دعوتِ شما به خواندنِ سرگذشت هلکبری‌فین که از سوی انتشارات خوارزمی منتشر شده است با قیمت ۶۰۰۰ تومان.
مترجم در مقدمه‌ی کتاب کلّی درباره‌ی زندگی و آثار مارک تواین نوشته است. مثلاً درباره‌ی این‌که مارک تواین نام مستعار سموئل کلمنس است؛ مشهورترین چهره‌ی ادبی آمریکا. بعد خیال می‌کنید مارک تواین چه معنایی دارد؟ انگاری مارک تواین اصطلاح ملوان‌های می‌سی‌سی‌پی بوده به معنای نشانه‌ی دوم. وقتی که کشتی به ساحل نزدیک می‌شده یه ملوان از روی دماغه‌ی کشتی شاغولی رو به آب می‌انداخته و عمق آب رو اندازه می‌گرفته و تا زمانی‌که آب دو بالا عمق داشت و خطر به گل نشستن کشتی در پیش نبود هی فریاد می‌زده: مارک تواین.

با این‌که مارک‌ تواین در رمان خودش سفر هکلبری‌فین رو بی‌سرانجام رها کرده، امّا نویسنده‌های دیگه خلاقیّت به خرج دادند و درباره‌‌ی هاک، جیم و … رمان‌های تازه‌ای نوشتند. مثلاً Greg Matthews در ۱۹۹۳ کتابی نوشت به نام The Further Adventures of Huckleberry Finn و در این داستان هاک با ماجراها و اتفاق‌های دیگه‌ای روبه‌رو می‌شه.در سال ۲۰۰۵ هم Nancy Rawles  رمان جیم من رو می‌نویسه.  Jon Clinch هم در سال ۲۰۰۷ رمانی می‌نویسه به نام فین که موضوع اون درباره‌ی شخصیت و زندگی پدر هکلبری‌فین است.

+ دانلود کتاب «سرگذشت هکلبری‌فین»؛ این‌جا و این‌جا و این‌جا

+ ماجراهای هکلبری فین برای کودکان و نوجوانان؛ این‌جا و این‌جا و این‌جا

«خوش‌بختی، هم‌این عطرِ محو و مختصرِ تفاهم است که در سرای تو پیچیده است …»

چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی

قدیم سریالی از تلویزیون پخش می‌شد به نام باغ مخفی که موردعلاقه‌ی من بود. نمی‌دانم در این مدت پخش مجدد داشته است یا نه؟ ولی من دی‌روز کتابی خواندم از خانوم فرانسیس هاجسن برنت (Frances Hodgson Burnett) که دوباره یاد شیرین و خاطره‌ی دل‌انگیز باغ مخفی را برای‌ام زنده کرد. چرا؟ آخر این سریال با اقتباس از رمان خانوم فرانسیس ساخته شده بود.


باغ مخفی (The Secret Garden) یکی از محبوب‌ترین رُمان‌های خانوم فرانسیس و جزو ادبیات کلاسیک کودکان است. مری شخصیّت اصلی این داستان دخترک نه‌ساله‌ی ناخوش و ترش‌رویی‌ست که در هند به دنیا آمده و والدین ثروت‌مندی دارد که نسبت به او بی‌علاقه و کم‌توجه هستند. شیوع وبا در هند ‌هم‌این پدر و مادرِ بی‌تفاوت را هم از مری می‌گیرد و او یتیم و حسابی تن‌ها می‌‌شود.  از نظر قانونی فقط آقای کریون عمو/دایی مری ‌می‌تواند قیم او باشد. کریون در انگلستان زندگی می‌کند و مردی‌ست منزوی و شکست‌خورده و در ماتمِ هم‌سرش (که ده سال قبل فوت کرده است.). کریون برای فرار از خاطرات غم‌گینِ زندگی‌اش مدام در سفر است.
مری با کشتی به انگلستان می‌رود و به خانه‌ی عمو/ دایی‌اش وارد می‌شود که عمارتی عظیم است در باغی وسیع. خانوم مدلاک مدیریت این عمارت را برعهده دارد. مارتا هم به عنوان خدمت‌کار به کمک مری می‌آید. مارتا دختر جوانِ پُرگو و شادی‌ست که با صحبت‌های جالب و رک‌گویی دهاتی‌وار مری را به خود جذب می‌کند. او برای مری درباره‌ی یکی از باغ‌های عمارت تعریف می‌کند که در آن بعد از فوت هم‌سر آقای کریون قفل شده و کلیدش هم در مکان نامعلومی دفن شده است.
بعد از این مری بسیار مشتاق می‌شود تا باغ را پیدا کند اما راه به جایی نمی‌برد تا این‌که روزی از روزها یک سینه‌سرخ کلید و در باغ را که زیر پیچک‌ها پنهان شده به مری نشان می‌دهد. مری وارد باغ می‌شود و وقتی‌که می‌فهمد هنوز روح زندگی در برخی از گیاهان و درختان باغ زنده است تمام تلاش خود را صرفِ نجات باغ می‌کند.
مارتا برادر کوچک‌تری دارد به نام دیکون که عاشق گیاهان و حیوانات وحشی‌ست. او برای مری وسایل باغ‌بانی می‌خرد و دخترک هم دیکون را در راز خود شریک می‌کند. مری و دیکون تصمیم می‌گیرند تا با کمک هم‌دیگر باغ را احیاء کنند.
مری در اوّلین ملاقات با عموی خود از او تقاضا می‌کند تا یک قطعه زمین در اختیار او بگذارد و عمو اجازه می‌دهد مری در هر جایی که دوست دارد باغ‌بانی کند.
البته در این مدت موضوع دیگری هم غیر از باغ توجه مری را جلب می‌کند. او چندبار صدای گریه‌ای را در داخل عمارت شنیده بود اما وقتی‌که در این‌باره سؤال می‌کرد کسی به او پاسخ درست نمی‌داد. یک‌بار مارتا به او می‌گفت صدای زوزه‌ی باد بوده و بار دیگر می‌گفت فلان خدمت‌کار بوده که از دندان درد گریه می‌کرده. مری اما بی‌کار ننشست و رفت پی جست‌‌وجوی منبع صدا تا این‌که دست‌آخر پسرعمو/دایی‌اش را کشف کرد؛ پسرکی بی‌مار و زودرنج و عصبی‌ به نام کالین.
ماجرا از این قرار بود که آقای کریون پس از مرگ هم‌سرش دیگر دوست نداشت پسرش را ببیند. چرا‌که کالین شباهت عجیبی به مادرش داشت. علاوه‌براین بی‌مار بود و پزشکان گفته بودند کالین هم در آینده مثل آقای کریون گوژپشت خواهد شد. برای هم‌این کریون پسرش را هم مانند باغِ هم‌سرش مخفی کرده بود. بااین‌وجود مری و کالین دور از چشم دیگران با هم‌دیگر ملاقات می‌کردند و ….


… تا این‌که یک‌روز مری زمان بیش‌تری را در باغ با دیکون می‌گذراند و به کالین سرنمی‌زند. این موضوع باعث خشم و حسادت کالین می‌شود و بعد، پسرک دچار حمله‌ی عصبی شده و همه را گرفتار می‌کند. کسی توانِ رویارویی با کالینِ بداخلاق را ندارد. اما مری به اتاق او می‌رود و با جسارت و شهامت می‌خواهد که کالین ساکت شود و زمانی‌که کالین تهدید می‌کند دیگر به دیکون اجازه نمی‌دهد به باغ بیاید. مری هم شروع می‌کند به بحث و جدل با کالین تا این‌که کالین در برابر جدیّت و حدّتِ برخورد مری عقب‌نشینی می‌کند.
چند روز بعد، دیکون درحالی‌که هدیه‌ای به هم‌راه دارد به ملاقاتِ کالین می‌آید و دوستیِ تازه‌ای بین این سه آغاز می‌شود. دیکون و مری تصمیم می‌گیرند کالین را هم در راز باغ مادرش شریک کنند.
با فرارسیدن فصل بهار، مری و دیکون موفق می‌شوند کالین را به کمک صندلی چرخ‌دار از عمارت خارج کنند و وارد باغ مخفی شوند. خوش‌بختی‌های کوچک و دل‌خوشی‌های تازه‌ای مثل هوای بهاری، گردش و بازی در طبیعت، دوستی با دیکون و مری به‌علاوه‌ی تمرین‌های فیزیکی و تفکر مثبت باعث می‌شود تا کاین از نظررشد جسمی و سلامت پیش‌رفت کند. آن کالینِ غیرقابلِ تحمّل و عصبی که هی نگرانِ گوژپشتی‌اش بود و هولِ مرگ داشت به پسرکی سرزنده و سرحال مبدّل شده است که می‌خواهد برای همیشه زنده بماند و زندگی کند.
البته قرار است موضوع بهبودی کالین هم‌ مانند باغ مخفی بماند تا وقتی‌‌که آقای کریون به منزل بازگردد.
اما چه خبر از آقای کریون؟ آقای کریون هم‌چنان در سفر است و قصد بازگشت به خانه را ندارد. منتها یک شب هم‌سر مرحومش را به خواب می‌بیند که او را به باغ می‌خواند. فردای آن روز هم نامه‌ای از مادر دیکون (که در راز باغ سهیم است) به دست آقای کریون می‌رسد که در آن نوشته است: «اگر من جای شما بودم به خانه بازمی‌گشتم. اگر هم‌سرتان زنده بود از شما هم‌این درخواست را می‌کرد.»
خلاصه، آقای کریون به خانه برمی‌گردد و خانوم مدلاک درباره‌ی اوضاع و احوالِ عجیب و غریبِ کالین و مری می‌گوید و می‌گوید که آن‌ها هر روز به باغ می‌روند و …. کریون از عمارت خارج می‌شود و بی‌اختیار به سمتِ باغ مخفی می‌رود. در آن‌جا متوجّه‌ی سر و صدا و خنده‌‌ می‌شود که از توی باغ به گوش می‌رسد. کریون متعجب به دنبال در باغ می‌گردد. از آن طرف، کالین و دیکون و مری با هم‌دیگر مسابقه گذاشته‌اند و ناگهان کالین که مسابقه را برده است از باغ خارج می‌شود و به آقای کریون برخورد می‌کند که پشت در ایستاده است. کریون سرشار از شادی و شگفتی پسرش را می‌بیند که سالم و سرحال، قبراق و شاد است و ….
خانوم فرانسیس با تکیه بر مفاهیم روان‌شناسی و حتّی عرفان و قدرت‌های ذهنی و درونی برای شفا این داستان را نوشته که یکی از بهترین‌ کتاب‌های کودکان و نوجوانان است و خیلی هم موردتوجه برنامه‌سازهای رادیویی و تلویزیونی و سی‌نمایی قرار گرفته است.  سریال‌های مختلفی در سال‌های ۱۹۵۲، ۱۹۶۰ و  ۱۹۷۵ با اقتباس از رمان باغ مخفی ساخته شد. در سال‌های ۱۹۱۹ و ۱۹۴۹ و ۱۹۹۳ هم سه فیلم سی‌نمایی براساس داستان خانوم فرانسیس تولید شد که اثر Agnieszka Holland (+) را به عنوان تحسین‌شده‌ترین اقتباس از رمان باغ مخفی معرفی کردند. استقبال از باغ مخفی به‌قدری بود که نویسنده‌ها و سی‌نماگرها بی‌کار ننشستند و  درباره‌ی بزرگ‌سالی کالین و مری هم داستان‌سرایی کردند و فیلم‌های دیگری (+ و +) هم ساختند به نام بازگشت به باغ مخفی.

می‌توانید رمان باغ مخفی را به زبان انگلیسی در این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا بخوانید. برای تهیه و مطالعه‌ی ترجمه‌ی فارسی آن هم سه انتخاب دارید؛

 

باغ راز با ترجمه‌ی شهلا ارژنگ (نشر مرداد)

 باغ اسرارآمیز با ترجمه‌ی علی پناهی‌آذر (انتشارات همگامان چاپ)

  باغ مخفی با ترجمه‌ی مهرداد مهدویان (انتشارات قدیانی؛ کتاب‌های بنفشه)

+

موسیقی متن را هم از این‌جا گوش کنید.

آیا ثروت شما، تغییری در زندگی‌‌تان داده است؟
نه، هنوز برای نوشتن ساعت ۴ صبح از خواب بیدار می‌شوم. هر روز صبح جلوی من صفحه‌ای سفید خودنمایی می‌کند تا آخر شب سیاه کردن‌شان به سبک و ذهن من بستگی دارد و داستان‌ها و شخصیت‌ها به این کار ندارند که شما چه اندازه پول دارید. آن‌ها باید خلق شوند و این مطلب اصلاً ربطی به اندازه درآمد ندارد. با همان دوستان سابق معاشرت دارم و همان خودروی لکسوس چهار ساله خود را سوار می‌شوم و به‌طورکلی هرچند پول دارم ولی کمتر به آن فکر می‌کنم و بیشتر سعی می‌کنم به جای لباس‌ها و مغازه‌های جدید به داستان‌ها و شخصیت‌های جدید فکر کنم.*

رمان ذوب شده را خواندم؛ خیال‌ها و خاطره‌های عباس معروفی از فضایی که در آن نفس کشیده و زندگی کرده است؛ یعنی ایرانِ سال‌های اوّل پس از انقلاب که بازار خراب‌کاری و ترور و بمب‌گذاری گروه‌های فلان و بهمان داغ بود.
ذوب شده نخستین رمانِ این نویسنده‌‌‌ی حالا برلین‌نشین است که در بیست و شش سالگی نوشته (سال ۶۲) و پس از بیست و شش سال (سال ۸۸) چاپ شده است. معروفی در این داستان قصّه‌ی نویسنده‌ای را تعریف می‌کند که زیر بازجویی و شکنجه به قصه‌پردازی روی می‌آورد و در قصه‌های خودش گم می‌شود.
وقتِ خواندن این کتاب اسم و رسم عباس معروفی را از ذهن خودتان دور کنید و صرفاً با عنایت به این‌که نویسنده‌ی رمان جوانِ کم‌‌سالی‌ست با تجربه‌ای اندک داستان را بخوانید و از نثر روانِ آن لذّت ببرید و با خودتان بگوئید: به به! چه اوّلین کتابِ خوبی!
جالب‌تر این‌که زمان و مکانِ این رمان خیلی هم دور نیست از زمان و مکانِ فعلنِ ایران و با سی و پنج مورد حذف و تغییر عنوان منتشر شده است. اسم اولیه رمان طبل بزرگ زیر پای چپ بود که بعد از فیلم کاظم معصومی از چشمِ آقای نویسنده افتاد و معروفی تصمیم گرفت کتاب را به نام ذوب شده چاپ کند. ذوب شده صفتی‌ست که او در توصیفِ ماریا استفاده کرده است. ماریا یکی از شخصیت‌های این رمان است با تمایل به چپی‌ها و در زندان عاشق بازجوی خود می‌شود. البته این را بگویم که به نظر من شخصیتِ ماریا و بازجو به خوبی ساخته و پرداخته نشده‌اند. 

:: «می‌دانست وقتی بیرون خبری می‌شود، ترور، بمب‌گذاری یا انفجاری  رخ می‌دهد، یک عده را می‌گذارند سینه‌ی دیوار و می‌فرستند سینه‌ی قبرستان. ساکت بود، حرف نمی‌زد. و می‌دانست هر کس بیش‌تر حرف بزند، گرفتاری‌هاش از حد خارج می‌شود. فقط بازجوها زیاد حرف می‌زدند و از این شاخه می‌رفتند به آن شاخه. و می‌دانست همه‌شان مدام دروغ  می‌گویند، به هم‌دیگر دروغ می‌گویند. حتا سکوت‌شان هم دروغ است.» ص ۳۳

:: «به‌راستی‌که از تولد تا مرگ، پرتاب سنگی از دست کودکی به جای نامعلوم است که دلایل و عواقب‌اش بر سنگ و زننده و خورنده هیچ روشن نیست.» ص ۱۰۰

:: این‌جا یک برنامه رادیویی‌ست که درباره‌ی اصطلاح «طبل بزرگ زیر پای چپ» توضیح داده که یعنی چی در نظام و ارتش.

:: کلمه‌های تازه‌ای که از این کتاب یاد گرفتم: تمشیت، پسله، آکله و پیستوله.

:: هی فعل نکبتِ «بجود»! ازت بدم می‌آد.

+  بخشی از رمان ذوب‌شده در وبلاگ نویسنده‌ی آن و یادداشت نویسنده در زمان چاپ این رمان در برلین.

مرتبط: لابیرنت، ایلنا، هزار کتاب و برای خرید آن‌لاین به این‌جا مراجعه کنید.

۱٫ عنوان اصلیِ کتاب سمفونی پاستورال است که از سمفونی ششمِ بتهوون گرفته شده، امّا ترجمه‌ی فارسی آن از سوی انتشارات قطره به نام آهنگ عشق* منتشر شده است.

۲٫ آهنگ عشق شامل دو دفتر و مجموعه‌ای‌ست از خاطرات یک پدر روحانی. اولین خاطره و بهانه‌ی آغازِ ماجرا مربوط به زمستانِ سرد و سختی‌ست که پدر به کلبه‌ی دورافتاده‌ای می‌رود، در آن‌جا پیرزنی فوت کرده است. دختربچه‌ی نابینا و کم‌توانِ چرک‌مرده‌ای در کلبه‌ی پیرزن است که دیگر تن‌ها مانده و پدر از سر وظیفه‌ی دینی و انسانی او را به منزل خود می‌آورد و زندگی‌اش را صرفِ مراقبت و حمایت از او می‌کند. این دختر ژرترودد نام دارد و به‌تدریج توانِ از دست‌رفته‌اش را بازمی‌یابد و روز‌به‌روز بزرگ‌تر می‌شود و شکفته‌تر. پدر به او آموزش می‌دهد و او که نابیناست با درکی ورای مردم عادی به جست‌وجو در جهان می‌پردازد و شخصیتی شگفت دارد با روحیه‌ای شاعرانه. بفهمی‌نفهمی پدر به ژرترودد علاقه‌مند شده و ژرترودد هم که به شکل تابلویی عاشقِ پدر است. آملی زنِ پدر این موضوع را حس می‌کند و بعد از یک‌سری بحث و جنگ، ژرترودد به منزلِ خانومِ هم‌سایه می‌رود تا هم آرامش به خانه‌ی پدر بازگردد و هم او به فراگیری پیانو مشغول شود. در از این‌جا به بعد پای ژاک پسرِ پدر روحانی به داستان بازمی‌شود که او هم به ژرترودد دل‌ باخته است و ….

۳٫ علی‌اصغر سعیدی در ابتدای یادداشتِ مترجم یک بیت شعر از شیخ بهایی نقل کرده است که … بگذریم.

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی؟

۴٫ سپاسِ ویژه از دوستِ نازنین‌ام «اتل متل» برای این هدیه‌ی خوب.

*اثر آندره ژید، ۱۲۶ صفحه، ۲۵۰۰ تومان.

خواندن برای من تبدیل به شغل شده است. من به قصد یاد گرفتن نوشتن، رمان می‌خوانم. تا آنکه یاد بگیرم چگونه به جزییات بپردازم. خواندن و نوشتن، این دو کار را با هم و به یک مقدار و با یک تمرکز انجام می‌دهم. فکر می‌کنم اکنون ادبیات مرا حتی بیشتر از زندگی تحت تأثیر قرار داده است. این یک درجه دیگر است که ما دوست داریم بیشتر و بیشتر در ادبیات قرار بگیریم این بسیار زندگی‌بخش است. اما از سویی نیز چنین کاری غم‌انگیز است چرا که باید زندگی را ستایش کرد، مثلا باید بیرون رفت و برف را دید. اما اگر ما بتوانیم برف را واقعا آنگونه که هست به زبان ادبیات ترجمه کنیم، خیلی عالی می‌شود.*

همیشه فکر می‌کردم اگر برنده جایزه‌ای این‌چنین شوم زندگی‌ام به طور کل تغییر می‌کند، اما در واقع، عوض شدن زندگی‌ام به من برمی‌گردد…*

زبان به‌خودی خود وجود ندارد، یا بهتر بگویم زبان در ادبیات به همان‌گونه‌ای وجود دارد که در زندگی روزمره. آن‌چه ما تجربه می‌کنیم در زبان تجربه نمی‌شود؛ بلکه در جاها، روزها و با انسان‌های خاص تجربه می‌شود و من همه‌ی این‌ها را باید در زبان باز کنم. البته این یک کار تصنعی است، درست همانند پانتومیم یک رخ‌داد؛ بنابراین من فقط می‌توانم تلاش کنم آن ‌را به‌گونه‌ای انجام دهم که نزدیک به واقعیت باشد.*