چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

Sweet November -2001

بعد کاش می‌شد به قاعده‌ی «سارا» زندگی می‌کردیم؛ خیلی ساده و صمیمی و الکی نخ‌ روح‌مون رو گره نمی‌زدیم به این قوانین پیچیده‌ی بشری. چرا باید توی این دنیا یا پی بزن در رویی باشیم یا دربه‌در بمونیم؟ حتمن باید با گلاب و حلوا نشسته باشیم یه استقبال عالی‌جناب مرگ تا یاد بگیریم چه‌طوری بازی رو نبازیم به روزگار؟

+ درباره‌ی این فیلم می‌تونین در ویکی‌پدیا بخونین و یا نگاهی به وب‌سایت اون بندازین.

«تصمیم گرفته‌ایم که در هزارکتاب فقط راهنما و پیشنهاد‌دهنده‌ای برای‌تان باشیم تا اگر فرصت نمی‌کنید توی ماه دست کم سه‌چهار بار به کتاب‌فروشی‌ها سربزنید و از تازه‌های نشر کتاب سردربیاورید و پیشنهادهای خوب صاحبان انتشارات و فروشگاه‌ها را بشنوید که مثلاّ کدام کتاب در گونه‌ای که می‌خواهید با ترجمه‌ی بهتری‌ست یا چاپ بهتری دارد، ما این‌کار را ساده‌تر کنیم. اگر در این مسیر بتوانیم جای خالی هفته‌هایی که وقت نمی‌کنید به شهرکتاب‌ها سربزنید را برای‌تان پرکنیم، یک‌جوری به هدف‌مان رسیده‌ایم…»

+ به میمنت و مبارکی خبر رسید که شماره‌ی سوّم فصل‌نامه‌ی انشاء و نویسندگی منتشر شد.

برنامه‌ی روز یک‌شنبه‌ام، کافه‌نشینی بود با دوستان که قسمت‌ام به جای چهارراه‌کالج در فاصله‌ی فلکه‌ی سوّم و چهارم ِ تهران‌پارس رقم خورد. به نیّتِ جلسه‌ی اداری رفته بودم، امّا سر از شب شعر و داستان درآوردم؛ شب شعر و داستان آفرینش. به من گفته بودند برو اداره و من رفته بودم. تازه وقتی‌که جلوی در سالن همایش بروشورِ «آهنگ بهاران» را دادند دست‌ام ملتفت شدم آمدنم بهر چیست؟ در بروشور نوشته بودند پانزده سال است «مرکز آفرینش‌های ادبی استان تهران» شب شعر و داستان آفرینش را برگزار می‌کند برای معرّفی ثمره‌ی فعّالیّت‌های یک‌ساله‌ی این مرکز. امسال هم ۶۰۰ اثر را بررسی کرده بودند تا درنهایت هشتاد و چندتا انتخاب شدند برای چاپ در مجموعه‌ی «آهنگ بهاران» و این برنامه، برنامه‌‌ای بود برای قرائتِ آثار برگزیده و اهدای جوایز به شاعران و نویسندگان کودک و نوجوان. این‌که می‌گویم شاعران و نویسندگان کودک و نوجوان منظورم آدم‌بزرگ‌هایی نیست که کتاب می‌نویسند با برچسب الف و ب و جیم و دال و فلان. پس کی؟ گروهی از هم‌این کاکل‌زری‌ها و ناز‌پری‌های مخاطبِ برچسبِ گروه سنّی‌دار که مؤلف هستند و شعر بلدند و داستان می‌نویسند.
در آن سه ساعت، جدای مادر و خواهر مهدی با ساجده آشنا شدم که از بچّه‌های مرکز شماره‌ی ۱ کانون بود در کرج. وقتی رفت بالای سن یک شعر خواند درباره‌ی باران که با صدای گریه‌ی آسمان شروع می‌شد: هیه هیه هیه هیه. مهدی یک داستانِ طنز نوشته بود به نام «عیدی». کلّی اضطراب داشت و تا وقتی که برود روی سن، دوازده بار آن داستان دوازده خطی‌اش را خوانده بود. بعد از قرائتِ آثار بچّه‌های گروه سنّی ب و ج، موسیقی زنده اجرا شد با نوازندگی یک‌سری از دخترها و پسرهای نازنینِ کوچولو و یک گروهِ کُرِ رنگین‌کمانی. حمیدرضا شکارسری و جواد جزینی هم به عنوان کارشناس مهمان آمده بودند برای نقد و بررسی. هر دو پُرحوصله بودند و بادقّت و با وقتِ کمی که بود امّا نگاهِ مختصر و مفیدِ مؤثری داشتند به شعرها و داستان‌هایی که خوانده شد. مثلن، محمّدحسن سیف‌دار و ترانه قادری فوق‌العاده بودند. محمّدحسن داستانی نوشته بود درباره‌ی پسری که از پدر و مادرش جدا مانده و آن هم در سخت‌ترین سبکِ ممکن؛ جریان سیّال ذهنی. ولی نمی‌دانید چه خوب از پسِ پرداختِ داستان برآمده بود. امّا ترانه جدای قصّه‌ی خوبی که خواند، ادا و لحن و بیانِ ممتازی هم داشت که روایتِ او از «بهشت» را شنیدنی‌تر کرده بود. دست‌آخر هم برنامه‌ی اهدای جوایز بود و پذیرایی.
می‌دانید سابقه نداشت که من تن‌هایی بروم در یک جلسه‌ی ادبی (شب شعر یا نقد داستان) شرکت کنم و تا ته جلسه طاقت بیاورم. اگر خواب نرفته باشم حتمن از سالن زده‌ام بیرون. این‌بار امّا خلافِ همیشه اتّفاق افتاد. با شوقِ زیاد و ذوقِ دورازانتظاری تا ثانیه‌ی آخر نشسته بودم روی صندلی و همه گوش بودم و پُرِ لذّت. خودم خیال می‌کنم هر روزی که با بچّه‌های کانون سروکار دارم عرضِ زندگی‌ام بیش‌تر می‌شود و ‌انگاری توی دلم چراغانی کرده باشند، امیدوارتر می‌شوم به باقی عمرم.

* * *

این هم گزارش من از شب شعر و داستانِ آفرینش به روایت تصویر

خبرگزاری رؤیا به نقل از اخبار غیررسمی در google reader به اطلاع می‌رساند که تا چهار ساعت دیگه یه نمایش‌گاه نقّاشی گروهی در تهران، خیابان شریعتی، ضلع شمال غربی پل صدر، پلاک ۱۷۱۶ افتتاح می‌شه و علاقه‌مندان می‌تونن از فردا به مدّت یازده روز از ساعت یازده صبح تا نه شب از این نمایش‌گاه بازدید کنند.

یکی از دوست‌های خوب‌مون هم خبر داده از نمایش‌گاه عکسِ دو تا از دوست‌های خوبِ دیگه‌مون در کافه پراگ به نشانی تهران،بلوار کشاورز، نرسیده به وصال، جنب بیمارستان پارس، مجتمع تجاری سامان.  حرفِ عکس و عکاسی و نمایش‌گاه شد پیش‌نهاد می‌کنم کلیک کنین این‌جا و با گروه دیدار آشنا بشین.

«فکر می‌کنم ما بیش‌تر به این خاطر بلیت بخت‌آزمایی می‌خریدیم که بتوانیم راجع به این گفت‌وگو کنیم که اگر برنده شدیم با پولش چه خواهیم کرد. یکی از سرگرمی‌های موردعلاقه‌ی ما این بود که در اغذیه‌فروشی استینبرگ بنشینیم و همان‌طور که ساندویچ می‌خوریم داستان ببافیم که اگر بخت به ما روی آورد، چه‌طور زندگی می‌کنیم. بازی کوچک بی‌خطری بود و از این‌که افکارمان به جولان درمی‌آمد، شاد می‌شدیم. حتّی شاید بشود آن را نوعی درمان نامید. کافی‌ست زندگی دیگری برای خود مجسّم کنید تا قلب‌تان هم‌چنان بتپد.»

موسیقی شانس (The music of Chance)، پل آستر (Paul Auster)

کسی می‌آید
کسی که آمدنش را
نمی‌شود گرفت
دست‌بند زد و به زندان انداخت …

«فروغ فرخ‌زاد»

«تهرانر یک پروژه‌ی گروهی‌ست برای اطلاع‌رسانی درباره‌ی رویدادهای فرهنگی در تهران.
به بیانِ ساده‌تر اگر یک روز صبح بخواهید کار را تعطیل کنید و چرخی در شهر بزنید یا مهمانِ تازه از فرنگ برگشته‌تان را میزبانی کنید، چه گزینه هایی دارید؟
تهرانر انتخاب‌های ماست برای وقت‌گذرانی در تهران.»

عزیزم، دیگه پرسیدن نداره که. یه کلیک‌رنجه کنی روی لینک متوجّه می‌شی که می‌تونی به‌وسیله‌ی تهرانر از تازه‌ترین اخبار درباره‌ی اکران فیلم‌های سی‌نمایی و برنامه‌ی تئاتر و کتاب‌ها و مجله‌هایی که به‌تازگی منتشر شدن تا نمایش‌گاه‌های هنری و کنسرت‌های موسیقی مطلع بشی. اوکی؟

بعد، تهرانر یه کتابی رو معرّفی کرده از «محمّدرضا کاتب» به اسم «آفتاب‌پرست نازنین» که قبلن «حسن محمودی» هم این‌جا ازش تعریف کرده بود. چند روز پیش هم، یکی از دوست‌هام پیامک فرستاده بود و ما رو سفارش کرد به خوندن این کتاب.  دوست‌ام نوشته بود:

Aftab parasto bekhon. Mohaser be fard nist ama ye jahaeish harfaye monhaser be fard dare.

البته، رُمان به وقت بهشت و مجموعه داستان عروس بید هم به تازگی چاپ شدند که تهرانر هنوز این دو کتاب رو معرّفی نکرده. ولی خُب، شما مطلّع باشین.  ضمن این‌که هم‌چین جدّی نگیرین اون شعارِ تهرانری‌ها رو که تهران جای قشنگیه  چون  تهران، خیلی وقته بزرگ شده، سیگار می‌کشه، دیگه شعر نمی‌گه.

نه امپراطورم
و نه ستاره‌ای در مُشت دارم
اما خودم را
با کسی که خیلی خوش‌بخت است
اشتباه گرفته‌ام
و به جای او نفس می‌کشم
راه می‌روم
غدا می‌خورم
می‌خوابم و…

چه اشتباه دل‌انگیزی…

«رسول یونان»

سایت مردمک یه گزارشی نوشته درباره‌ی ممنوعیّت دست‌رسی به یکی از سایت‌های کتاب و کتاب‌خوانی در ایران. از اون‌جا که مردمک هم دچار ممنوعیّت دست‌رسی در ایران است، متن کامل خبر رو در این‌جا می‌ذارم تا از توطئه‌های دشمنان اسلام و مسلمین بی‌خبر نباشید. مردمکی‌ها نوشتند که «در پی اعمال محدودیت‌های اینترنتی توسط د.و.ل.ت ایران، اخیرا دسترسی کاربران ایرانی به شبکه اینترنتی  «good reads» محدود شده است.
روزنامه‌ی گاردین در خبری که روز گذشته منتشر شد، اعلام کرد که تعداد استفاده‌کنندگان از این سایت پرمخاطب در روزهای اخیر به نحو قابل‌توجهی کاهش داشته است.
به نوشته‌ی گاردین، این کاهش در نتیجه س!ا!ن!س!و!ر رسانه‌ای و محدودیت‌های اعمال شده توسط د.و.ل.ت  ایران در مورد سایت‌های اینترنتی بوده است.
د.و.ل.ت ایران اخیراّ اعلام کرد که تمام سایت‌هایی که به انتشار مطالب کذب و توهین‌آمیز ع.ل.ی.ه ح-ک-و-م-ت ایران اقدام کنند، ف.ی.ل.ت.ر خواهند شد.

سایت «good reads» که از دسامبر ۲۰۰۶ در کالیفرنیا آغاز به کار کرده، بیش از سه میلیون کاربر ثابت دارد که از میان آنها ۱۱۴ هزار نفرشان ایرانی‌اند. به نوشته‌ی گاردین، تعداد کاربران ایرانی این سایت بیشتر از بقیه کاربران غیرانگلیسی این شبکه کتاب‌خوانی است.

در این وب‌سایت، علاقه‌مندان به کتاب‌خوانی می‌توانند کتاب‌ها و نویسنده‌های موردعلاقه‌ی خود را به دیگران معرفی کنند و از این طریق با کتاب‌های محبوب و پرطرفدار روز جهان آشنا شوند و یا از خبرهای مربوط به فعالیت‌های ادبی و انتشار کتاب‌های جدید آگاهی یابند.

در ماه‌های گذشته، «good reads» صفحه‌ی ویژه‌ای را برای کاربران ایرانی گشوده بوده که به آن‌ها امکان می‌داد در بحث‌های آزاد مربوط به ادبیات و سیاست در ایران مشارکت کنند.

به گفته‌ی جسیکا دوناگی، از مدیران این وب‌سایت، آن‌ها از پنجم فوریه متوجه‌ی کاهش قابل‌توجه تعداد مراجعه‌کنندگان ایرانی به این وب‌سایت شده‌اند که به باور او، معنایش این است که دولت ایران «good reads» را در لیست سایت‌های ممنوعه قرار داده و آن را ف/ی/ل/ت/ر کرده است.

به گفته‌ی خانم دوناگی، یکی از کاربران ایرانی این سایت، با ارسال ای‌میل خبر فیلتر شدن این وب‌سایت را در ایران تأیید کرده و نوشته است: «لطفاً کمک کنید. این خبر را پخش کنید… کتاب به کسی صدمه نمی‌زند.»

به نوشته‌ی گاردین، د!و!ل!ت ایران در آبان‌ماه، واحد ویژه‌ای را برای کنترل سایت‌های اینترنتی که به انتشار اخبار دروغ و توهین‌آمیز ع-ل-ی-ه ح-ک-و-م-ت ا-س-ل-ا-م-ی ایران مشغول‌اند، تعیین کرده است.»

البته! گویا دوستان مردمکی و خانوم دوناگی خبر ندارند که آزادی مطبوعات و کلن رسانه‌های اطلاعاتی و ارتباطی در ایران در حد بسیار بالایی‌ست. سندش  هم موجود است. بفرمائید این‌جا. یه صحبتی هم دارم با اون کاربرِ ایرانی که نامه نوشتند و دست به دامن خانوم دوناگی شدند؛ عزیزم، شما اگه مشکلی داری باید بدونی که «راه‌حل همه مشکلات بشر تمسک به سنت‌ها، اخلاق‌ و تعلیمات نبوی است.» و نه خانومِ دوناگی!

«- به خودم قول دادم که این کار را تموم کنم. تا آخرش برم. از تو نمی‌خوام سعی کنی بفهم، اما خیال ندارم فرار کنم. تا حالا زیادی از همه‌چیز فرار کردم و دیگه نمی‌خوام اون‌جوری زندگی کنم. اگر پیش از اون‌که بدهی‌ام را بپردازم از این‌جا برم، از نظر خودم آدم بی‌ارزشی‌ می‌شم.
– مثل ژنرال کاستر حرف می‌زنی.
– درسته. همون حرفه: تحمل کن یا خفه شو.
– این جنگ درستی نیس جیم. فقط وقتت را تلف می‌کنی و پدر خودت را برای هیچ و پوچ درمی‌آری. اگر سه‌هزار دلار برات این‌قدر مهم، چرا براشون یک چک نمی‌فرستی؟»

موسیقی شانس (The music of Chance)، پل آستر (Paul Auster)