چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

نمى دانم… یک معشوق خیالى هست که همانى هست که دلت مى خواهد. هر وقت دلت مى خواهد با او قهر کنى، هر وقت مى خواهى آشتى کنى، نازش را بکشى. یک معشوق خصوصى که هیچ مزاحمتى براى آدمى ندارد. جسم نیست و نیازمندى هاى یک آدم واقعى را ندارد. با هم هیچ اختلاف عقیده اى نداریم، بحث سیاسى نمى کنیم، همیشه دم دست است، مرا نمى گذارد و برود. وقتى نمى خواهمش نیست و وقتى مى خواهمش هست…
این که مى گویید معشوق تان نیست، کنیزتان است!
آره… شما درست مى گویید… اما بگذارید من هم متقابلاً بگویم که کلفت او هستم.
کلفت؟!
بله، چون نوکر فقط روزها در اختیار ارباب است ولى کلفت روز و شب متعلق به اوست. *

* تمساح با شاخه گلی سرخ، محمّد صالح‌علاء

دیدگاه خود را ارسال کنید