چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

بیا، کاین دل سر هجران ندارد

به جز وصلت دگر درمان ندارد

به وصل خود دلم را شاد گردان

که خسته طاقت هجران ندارد

بیا، تا پیش روی تو بمیرم

که بی تو زندگانی آن ندارد

چگونه بی تو بتوان زیست آخر؟

که بی تو زیستن امکان ندارد

بمردم ز انتظار روز وصلت

شب هجران مگر پایان ندارد؟

بیا، تا روی خوب تو ببینم

که مهر از ذره رخ پنهان ندارد

ز من بپذیر، جانا، نیم جانی

اگر چه قیمت جان ندارد

چه باشد گر فراغت واله ای را

چنین سرگشته و حیران ندارد؟

وصالت تا ز غم خونم نریزد

عراقی را شبی مهمان ندارد

پ. ن ۱)؛ حضرت شاعرش … معرفی ندارد. دارد؟ تابلوست؛ عراقی. قرن هفتم.

پ. ن ۲ )؛ بی خیال!

پ. ن ۳ )؛ تبسمی کن و جان بین که …

پ. ن ۴ )؛ جای خالی بابای قصّه ها…

پ. ن ۵ )؛ اِنّا زِ بوسه هات وَ اِنّا الیه راجعون

پ. ن ۶ )؛ به من چه که واژه ها گاهی طعم شراب می دهند و گاهی بوی کافور!!!

پ. ن ۷ )؛ به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت…

۲ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. آوامین در 08/08/05 گفت:

    اتفاقاً نباید اون پ. ن ۲ رو بیخیال شد!باید از همش مهم تر باشه!


    چهار ستاره مانده به صبح؛
    دقیقن. همه درد من است آن پی نوشت دوم که دلم می خواد انکارش کنم. انگار خیالی نیست ولی هست…

  2. آوامین در 08/08/05 گفت:

    شعرهای حسین پناهی را همیشه دوست دارم …..همیشه …ممنون از پست های خوبت که همیشه گرمم می کند !خوشحالم که اینجایم!


    چهار ستاره مانده به صبح؛
    منم همچنین؛ شعرهای حسین پناهی را همیشه دوست دارم….. همیشه … ممنون از کامنت های خوبت که همیشه گرمم می کند! خوشحالم که اینجایی!

دیدگاه خود را ارسال کنید