همهجا را سوتوکور و امنوآرام تصور کنید و بعد، اجازه بدهید ناگهان باد بیاید و بوزد و توی همهی سوراخها سرک بکشد و لای درختها بپیچدد و سربهسر خاک بگذارد. میدانید، چشمهایتان پُر از گرد و غبار میشود و سرتان پُر از اوهام و آخ، فرض کنید تنها هم هستید و آنوقت، دلتان سرد و دستهایتان کرخت و مغزتان دنبال چاره میگردد برای فرار از لحظهی بد، خیالات شوم و افکار پلید. همین میشود که به رسمِ هر سالِ هجدهم بهمنِ این هفت سال، میروم سراغ ترانههای تولّدم، هدیهی هولدرلینام. دوباره شعرها را میخوانم و روزها را مرور میکنم و از اشکها تَر میشوم و از لبخندها شیرین و با مهرِ هولدرلین گرم…
شما هم لذّت ببرید از هفتمین ترانهای که برای من سروده شده است:
هر روز میخوامت، هربار عاشقتر
دنیام دستاته، قلبم شقایقتر
رؤیا نمیبافم تا توی رؤیاتم
هفت ساله سرمست از انگور چشماتم
یلداترین شب رو خورشید بخشیدی
خندیدی و آخر رو گریه باریدی
تا گم شدم از من تو امن آغوشت
گفتن دوسِت دارم لبهای خاموشت
تا صبح من چارتا ستاره مبهم بود
هفت سال پیش آخه چشمای تو کم بود
حالا که اینجایی، هر روز میخوامت
عاشقتر از دیروز، تنسوز میخوامت
شعر/ترانههای قبلیِ هولدرلین را هم بخوانید؛
+ دست غم از زندگیم کوتاهه
+ ای خودِ آزادی، اتفاق افتادی
+ به دلم زندگی دادی
+ دارم فردامُ با رؤیات میسازم
+ قصّهی فردای قشنگ
+ شروع یک رؤیای نو
فرناز در 16/02/27 گفت:
چقد خوب بود. حسودیم شد 🙂
عشقتون پایدار
چهار ستاره مانده به صبح » نقشههایی برای پیدا شدن در 23/02/07 گفت:
[…] آخرین ترانهای که اینجا ثبت شده، برای وقتی است که در میانهی دههی چهارم زندگیام بودم و حالا، یک هفتهای است که زنی چهل و دو سالهام. به خودم که نگاه میکنم، میخواهم دستهایم را توی باغچه بکارم، بدوم تا ته دشت و خیالات بسیار دیگر…. ترانهی هولدرلین را زمزمه میکنم که بتوانم نقشه بکشم. […]