چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

آقای براتیگان می‌گوید:
«همه‌ی دختران باید
شعری داشته باشند، که برای آنان نوشته شده باشد.
حتّا اگر لازم باشد برای این کار
آسمان به زمین بیاید

و من خوش‌حال‌ام که امسال، پنجمین شعرِ زندگی‌ام را هدیه گرفتم.
و خوش‌حال‌ترم که هولدرلین از آسمان به زمین آمد، فقط به خاطرِ من.

ای خودِ آزادی، اتفاق افتادی
باورم نیست امّا، پُر شدم از شادی
از همون لحظه که چشمامو گرفتی
تا همین لحظه که من به تو رسیدم
من سراپا همه رؤیا و رهایی
تو وجودت حس سبز عشقو دیدم
با چهار ستاره من شبو می‌سازم
تا که دنیای غمو شعله بگیره
تو عزیزِ ساعت و ثانیه و هر لحظه‌ی من
دیگه فصل بی تو موندن داره می‌ره

شعر/ترانه‌های قبلیِ هولدرلین را هم بخوانید؛

+ به دلم زندگی دادی
+ دارم فردامُ با رؤیات می‌سازم
+ قصّه‌ی فردای قشنگ
+ شروع یک رؤیای نو

۳ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. فؤاد در 13/02/18 گفت:

    دوستت دارم :*

  2. عذرا در 13/03/19 گفت:

    salam azizam.
    hamishe az xundane neveshtehat lezat mibaram va hamishe b yadetam.

  3. چهار ستاره مانده به صبح » تا صبح من چارتا ستاره مبهم بود در 16/02/07 گفت:

    […] دست غم از زندگیم کوتاهه + ای خودِ آزادی، اتفاق افتادی + به دلم زندگی دادی + دارم فردامُ با رؤیات می‌سازم + […]

  1. 1 بازتاب

  2. فوریه 7, 2016: چهار ستاره مانده به صبح » تا صبح من چارتا ستاره مبهم بود

دیدگاه خود را ارسال کنید