مثل ستاره در سایه سار صبح پا به پای رفتن و نرفتن
مثل ابر که میل بارش دارد
مثل گل که تشنه عطر افشانیست
ما هم رها شدیم که این خود اتفاق است
آن لحظۀ سر زدن از خویش
یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد
پس نگو…
نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست
قبول ندارم
گرچه به ظاهر جسم خسته است ولی دل دریاییست
تاب و توانش بیش از اینهاست
دوستت دارم و تاوان آن هر چه باشد باشد
دوست خواهم داشت بیشتر از دیروز
باکی ندارم از هیچ کس و هرکس
که تو را دارم عزیز
«محمد علی بهمنی»
ندا در 08/08/05 گفت:
همیشه این شعرو. دوست داشتم به خصوص با وقتی پرویز پرستویی خونده بود
مهشاد در 08/08/05 گفت:
جانم:))))
خیلی دنیای قشنگیه دنیای بهمنی…
تو خیلی خوشگل می نویسی…با احساس…
چهار ستاره مانده به صبح؛
شما خیلی لطف دارین خانوم. ممنونم زیاد.
ندا در 08/08/05 گفت:
وای اینجا چقدر قشنگ شده!!!بوی زمستونو گرفته
چهار ستاره مانده به صبح؛
حلال زاده ای خانوم. بعدازظهر ذکر خیرتان بود با شیرین. پرس و جو کردم تلفن زدین یا نه؟
ممنون بابت لطفتون.
ملیحه در 08/08/05 گفت:
چه شعر قشنگیه!
مهتاب در 08/08/05 گفت:
خانه ی نو باز هم مبارک