سلام عزیزم!
این نامه را وقتى برایت مىنویسم
که شب هنوز ادامه دارد
ساعت چهار ستاره مانده به صبح است
پرندهاى به پلک چپم نوک مىزند
سارا مثل عروسکى آرام
کنار جعبهی اسباببازىها دراز کشیده
از لبخند معصومانهاش پیداست
که دارد خواب کلوچه و بادبادک مىبیند
از حال من بخواهى بد نیستم
امروز درست یکسال مى شود که خیاطى میکنم
روزهاى بلند انتظار را به نخ مىکشم
ستارههاى ریز امید را
به دامن سیاه شب کوک مىزنم
گاهى چشمهایم بى جهت آب مىافتد
و جایى نزدیک قلبم تیر میکشد
وگرنه اینجا همه چیز مثل سابق است
گرانى و بیکارى را که دیده بودى
بىخانمانى هم اضافه شده
مىگویند فاحشهها سنگ قبر اجاره مىکنند
برادر, برادر را براى کوپن سر مىبرد
دیروز مادرت اینجا بود
هنوز سیاه به تن داشت
بقیه هم گاهى مىآیند
خوبند اما از آنها هم هیچ کس
حرفى جز ماشین و سرمایه نمىزند
عزیزم دست خطم زشت است
به زیبایى خودت ببخش
نخلى که کاشتهاى روز به روز بزرگتر مىشود
اگر توانستى نامهاى بنویس
زنگى بزن
از آسمان ساکت تبعید ابرى بفرست
نمىگویم با دو قطره باران مىشود
فقط مىدانم که همیشه،
پشت سفرهاى تو خیس بوده است.
+ پی.نوشت دارد
arya در 09/07/02 گفت:
سلام فوق العاده زیبا بود و دردناک به یاد خودم افتادم به یاد بچه ام به یاد اون همه هق هق و گریه به کی بگیم به کجا پناه ببریم خدا که نمیشنود نمیدونم شاید من عجول باشم