چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

در مجموع بازی را دوست ندارم بس که بازی می کنیم با خودمان، با دیگران به جای زندگی … مگر عشق بازی و رفیق بازی و همین همبازی شدن با بانو که خود نوعی زندگی ست!

چهار ستاره مانده به صبح هنوز ۹۰ روزه هم نشده است. اینجا بیشتر مکان بود برایم تا از آن خودِ آشفته و پریشان و افسرده و … فلان و فلان شده ام بنویسم. آن خود را بگذارم رو به روی آن منِ دیگرم تا دوباره کشف کنم اقلیم گستردۀ وجودِ خویش را. این روزها، به آرامش، ایمان، عشق، یقین و خویشتنِ سابقِ خود رسیده ام که بزرگ بود و وسیع و سر به زیر و سخت! بعد از این بهترین حرفهایم، یادداشتهایم را می‌نویسم. قول.

دیدگاه خود را ارسال کنید