شما را نمیدانم. من اما بیشتر دهات میکشیدم با یک خانه که سقف شیروانی داشت و دو تا پنجرهی روشن و یک در مثلن چوبی که رو به جادهای باز میشد که آن سمت دیگرش به رودخانهای میرسید با کلی ماهی قرمز و پُل داشت و حاشیهی آن طرفِ رود هم، گل داشت با چمن و یکی، دو تا جوجه و چند تا کلاغ سیاه آن بالای نرسیده به قلههای سپیدپوش ِ رشتهکوههایی که خورشید داشت در میان دو تا از آنها طلوع میکرد و چند تکه ابر هم برای خالی نبودن آسمانِ نقاشی ام و از آن دودکشهای معروفِ پرُُ دود تا یعنی نشان داده باشم اجاق خانه گرم است هنوز و الی ماشاءالله!
چند وقتی است ذهن ما را درگیر کرده است نقاشیهای (برای نمونه + و + و + و + و + و + ) این پسرکوچولوی تُخس پُررو که خودِ من دلخوشی ندارم از شیطنتهای عجیب و غریبش. خوب نقاشی میکند با دقت کافی برای ترسیم جزئیات ولی رنگ آمیزی نهچندان جالب و موضوعهای نگرانکننده در نقاشیهایش که هی جنگ است و خون و مرگ و خشونت و درگیری و حیوانات هیولامانند و اژدهاپیکر با داس و چاقو و تبر و خنجر و …
حال اگر درست باشد این حرف که نقاشی زبان کودک است و دریچهای به ذهن و خیال او تا از این طریق بیان کند احساسات و عواطفش را ما باید کلی نگرانِ بشویم بابت اینکه توی کمتر نقاشیای از این کوچولویمان سر و کلهی خورشید مهربان پیدا میشود و خبری از آسمان و زمین هم نیست خیلی وقتها. فقط حیوانات آن هم از نوع درندگان و جنگ و امثالهم که صورتِ خوشی ندارد اصلن!
فاطمه در 08/08/05 گفت:
سلام الان بیشتر بچه ها ازین نقاشی های خشن می کشند.از اثرات تلوزیون وکارتونا ایناست.حالا بیست هم گرفته.ستاره هاتونم قشنگند.
راستی دیشب مخ مردانه رو به آقامون نشون دادم وگفتم احساست چیه؟گفت احساس خنکی احساس جاروی تر.(مثالی است این جاروی تر که هنگام دیدن فیلمهای عاشقانه به ما دست می دهد انگار جاروی تر را به پشتمان می زنند البته جاروی دستی.این جمله در خانه ما کاربرد دارد)وما سه نفر بهش خندیدیم
مهشاد در 08/08/05 گفت:
ای جونم……..چه نقاشی های گوگولی ای!
خوشگل می کشیدی ها!
تو خیلی تنوع طلبی ها
الانم می کشی؟ عجیب آرامش بخشه کشیدن…
قالبت هم مبارک
خیاط در 08/08/05 گفت:
اوه!!!بد قاطیه ها!
نرگس در 08/08/05 گفت:
عجب بچه ی باحالی بوده هر کی اینا رو کشیده، از طرف من بهش سلام برسون!
