چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

خاطرات عاشقانه‌ی یک گدا

نزدیک به دو سال می‌گذرد از آن بهاری که خاطرات عاشقانۀ یک گدا را خوانده بودم من.عجیب است که هی یادِ کتاب هستم و بسیاری از جملات و مفاهیم آن ضد داستان جالب عینهو باور در ذهن و رویای من ثبت شده‌اند. مثلن، یکی همین جمله که می‌گوید:«اگر وجدان من دوست داشتن تو را برایم حلال کند هیچ کس دیگر نمی تواند آن را حرام کند.»

نوشته بودم چقدر معتقدم به این حُکمِ حسن فرهنگی، این روزها هی یک پاراگرافِ پیش‌درآمدِ حُکم را زمزمه می‌کنم با خودم و خوشحالم که دنیا یک حسن فرهنگی دارد!

«سیمونیاکها در مقابل پولی که میگرفتند گناهان مسیحیان را میبخشیدند و بهشت را بر ایشان میفروختند. … من در زندگی تو معتقد به تثلیثم. تو، همسرت و فرزندت … خدای من تثلیثی است که شما شکل داده اید. اگر یکی از این سه گانه نخواهد که من به تو بیاندیشم خود را آتش خواهم زد. زیرا تو روحت را بر آنها فروختهای.تو قبل از آن که محبوب من باشی محبوب دیگران بودی و از این رو من تو را و آن دو را خدای خود میدانم و در دنیا به هیچ اعتقادی بیش از آن معتقد نیستم.اگر مثلث مکان امنی باشد برای اینکه بتوانم در آن آرام بگیرم و دستهای تو را در دستهایم داشته باشم. باور کن که هیچکس حتّی کشیشهای ابله صومعه نخواهند توانست که به بهانه‌ی فروش بهشت، گناهی را که تو باشی از من بستانند. «سیمونیاکها» نمیتوانند مرا فریب دهند چرا که من خدایی ندارم. خدای من وجدان انسانی است که بی هیچ بهانهای به ذات هر چیز نگاه میکند و بی هیچ شبههای گناهی از وی سر نمیزند. اگر وجدان من دوستداشتن تو را برایم حلال کند هیچ کس دیگر نمیتواند آن را حرام کند.»

۲ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. کارگر در 08/08/05 گفت:

    کتاب را نخوانده ام ولی می خوانم چون من خوره کتاب هستم. اگه می شه مشخصات انتشاراتو واسم بفرست

  2. از آسمون بارون می‌یاد لی لیا « چهار ستاره مانده به صبح در 08/08/15 گفت:

    […] یادداشت‌هایی را نیز منتشر نموده است؛ این + این + این + این + این + […]

  1. 1 بازتاب

  2. آگوست 15, 2008: از آسمون بارون می‌یاد لی لیا « چهار ستاره مانده به صبح

دیدگاه خود را ارسال کنید