چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

:: در راستای چی دوست دارم، چی دوست ندارم

:: وصیحت، رو ساختم که به مرور زمان از دوست داشتنی‌ها و نداشتنی‌هام بگم.
حدود دو روزه دارم فکر می‌کنم که آیا باید همه رو یک‌جا بگم یا نه؟به من فرصت بده عزیزم. با خوشحالی این جمله ات رو در جواب دعوت سراسر محبّت و غرور آفرینت خوندم و فهمیدم که اگه بگم فعلن نه، نه تنها ناراحت نمی‌شی بلکه خوشحال هم می‌شی:”زحمتِ کشفِ اقلیم دیگری را دوست دارم. اگر دقّت کنید هر کسی، در هر بار حرف‌زدن با شما، دارد یک بخشی از خودش را فاش می‌کند برایتان… ” آرومم. آروم آروم منو بخون. اگه زنده بودم و گفتنم ادامه داشت.

:: حجم سبز : من تو رو دوست دارم از خودم بیزارم .حالا خوب شد؟

:: ای کاش همیشه کفن بپوشیم: نه من نمی‌نویسم …نه این که سرم شلوغ باشد …نه این که وقتم پُر باشد ..نه این که هوا بارانی نباشد …قلم سخت سُر بخورد یا کاغذ تحمّل شنیدن نداشته باشد …نه بحث بهانه‌ها نیست ……من یک دلیل خیلی خیلی محکم برای ننوشتن دارم ……کاغذ جایی برای این بهانه‌ی بلند بالا ندارد ….عذر ما را می‌پذیری نازنین …امّا یک چیز را خوب می‌دانم من رویا و دریا را دوست دارم ………….

:: یادداشت آقای گندم را اینجا بخوانید.

:: یادداشت خانوم جاده در دست تعمیر است را اینجا بخوانید.

:: یادداشت آقای غزلداستان را اینجا بخوانید.

:: از دعوتی‌های من می‌ماند آقای شب‌های روشن که هنوز حرفی نزده‌اند در باب نوشتن یا ننوشتن‌شان و خانوم چرخ و فلک که می‌نویسند به زودی … این یعنی، بچّه‌ها مُچَّکرم!

دیدگاه خود را ارسال کنید