چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

و امّا، همسر داروساز، او بهترین همسر در نورماندی و مثل گوسفند مطیع و آرام بود، بچّه‌های خود و پدر و مادر و پسرعموهایش را دوست داشت و از رنج دیگران متأثر می‌شد و بر بدبختی آنان می‌گریست. در کار خانه‌داری بسیار بی‌مبالات بود و از کرست بدش می‌آمد، ولی حرکاتش به قدری کُند و گوش دادن به حرف‌هایش آنقدر کسالت آور بود و ریختی چنان شلخته و دهاتی‌وار داشت و آنقدر کم حرف بود که …

مادام بوواری، ص ۲۳۵

۶ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. کو پو در 08/08/05 گفت:

  2. دیوانه ی عاقل در 08/08/05 گفت:

    نمیشناسم

  3. مهتاب در 08/08/05 گفت:

    قالب نو مبارک خانوم

  4. محسن در 08/08/05 گفت:

    سلام.بهروز شدم!

  5. آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:

    دقیقا همینه.همسر خوب کسیه که مثل گوسفند مطیع و آروم باشه عزیزم

  6. آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:

    نظری که برای اینجا نوشتمم تایید کن دیگه

دیدگاه خود را ارسال کنید