چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

مرا بیش و تو را کم آفریدند

از اوّل مثلِ آدم آفریدند

برای اینکه زیباتر بمانی،

تو را در قابِ خاتم  آفریدند

مرا بی‌حوصله، یکباره و تند

تو را  آرام و  نم نم  آفریدند

سر فرصت گِلت را وَرز دادند

و یک انسانِ محکم آفریدند

مرا  کم زور کردند و  تو را نه

قوی، مانندِ دیلم آفریدند

تو را گاهی کچل کردند و گاهی

سرت را زیرِ مو، خم آفریدند

برای من تو را نامَحرم، امّا

تو را  همواره مَحرم آفریدند

تو را  آزاد در کشفِ معانی

رها  در حوزه‌ی ذَم آفریدند

مرا  در  پوشش ِ باید، نباید

به  حفظِ خویش مُلزَم آفریدند

تو شاعرتر شدی امّا به جایش

مرا مضمونِ عالم آفریدند

برای اینکه تو  تنها نمانی،

کنار ِ تو، مرا هم آفریدند

غرض از خلق ِتو تنبیه من بود

برایِ من، جهنّم  آفریدند!

شعر از ناهید نوری

:: به شدّت پیشنهاد می‌کنم خواندنِ شعرهای طنز خانوم ناهید نوری عزیز را در اتیکت. مثلن، بخت اگر یاری کند … {اینجا} یا در ستایش دروغ {اینجا} یا هجویه‌ای را که برای خودشان سروده‌اند. {اینجا} و ماجرای آن مرد شاعری را که عاشق ِ لیلا  نبود {اینجا}

۳ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. ناهید نوری در 08/08/05 گفت:

    دختر جان چرا اینقدر شلوغش می کنی ؟!

  2. آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:

    بابا ما زندگیمون سر تا پا طنزه

  3. آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:

    بانو پلکام داره می افته کامنتاتم خوندم مرسیشبت بخیر.ولی حال میده توو کامنت چت کنی هااااااااااااااااا

دیدگاه خود را ارسال کنید