بچههایم دائم صندوق اسباببازیهایشان را میگردند٬ یکی از آنها را به طرفی میاندازند٬ یکی را بیرون میکشند و آنهایی را نگه میدارند که برایشان جالب است. من همین حالت را در مقابل کتاب٬ موسیقی٬ عکسها و روزنامهها دارم. آیا ما همین کار را با مردم هم میتوانیم بکنیم؟ (نزدیکی- حنیف قریشی)
گاهی سجده پی سجده، شکر میکنم خدا را بابت همین درس مددکاری خواندن. دُرُست که خیر ما به بشریِّت نرسیده است هنوز. امّا، همین که آدم بتواند یار خویش هم باشد ثروت بزرگی است. دیشب، به خیاطباشی جان گفتم که آری. ما میتوانیم همین کار را با مردم هم بکنیم. که برمبنای جذابیّت انسانهای جالب، آنها را نگه داریم برای خودمان؛ توی ذهن یا قلب یا زندگیمان. شاید کمی نشد هم داشته باشد. مثلن، پارهای از اوقات سخت باشد بیرون کردنِ یک نفرِ نافرم ِ رو اعصاب از زندگیمان. ولی، کم کم میشود. قرار نیست همگی، سمتِ مشاور و مددکار دیگران را داشته باشیم با پُرحوصلگیهای زیاد برای گوش دادن و لبخند زدن و … بیشتر نگرانیها و دغدغههای خودمان را داریم و نه توانِ لازم برای حرفهای بودن که مثلن، به قول مددکارها، اصل پذیرش را رعایت کنیم در برابر این کیسِ پُرخطر کمی هولناک. که یعنی عیبی ندارد شما قاتلِ جانیِ دگرآزار ِ فلانشدهای! هر چند، اگر آدم اینقدر بزرگوار باشد با چنین منش مردانه و خوی جوانمردانهای، بسی سزاوار ستایش است. یعنی، مردم را بدون پیشداوریهای مذهبی و قومی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و … با گشادهرویی و صمیمیت پذیرفتن و شرایطِ زندگی دیگران را درک کردن و تلاش زیاد برای یاری رساندن به ایشان یا دستکم، اگر مرهم نشدیم، نمکبپاشِ روی زخم هم نشویم!!!
امّا، یک روی دیگر این داستان، مصداقاش شاید بشود همان آیهی کوتاهِ دوستداشتنی پُرمفهوم ِ ابتدایی سورههای کتابِ خدا مگر یکی؛ بسم الله الرحمن الرحیم. با تأکیدِ فراوان بر الرحمن و الرحیم بودنِ خدا. با سفارشِ بسیار برای رحمان و رحیم بودن. که میشود نه به قدر خدا، ولی بخشنده بود و مهربان … مردم را دوست داشت ولو، ناچیز باشند در نظرت. به قولِ قرآن شاید به شرف ملاقات خدا برسند همین انگار ناچیز مردمان! یعنی، هر کسی بزرگواریهای خودش را دارد، تو اصلن کی هستی که بخواهی قدر و منزلت مردم را تعیین کنی با معیارهای بیاعتبار و میزانهای ناپایایی که داری؟!!! باید با مُدارا و مهر و ذوقِ طبیعی برای بهبود و پیشرفتِ دیگران با مردم همراه شد. تداوم رابطه، به آشنایی و آشنایی به اُنس و اُنس به رفاقت و … همینطور بگیر این سررشته را و برو … تهاش، دنیای جالبی میشود که همگان برای آدم جذاب هستند. البته، لازمهاش کمی صبر است و قدرت و اینکه، تو خودت آدم باشی! یعنی، باید از خودت شروع کنی. شعار که میدهی در بابِ یگانگی و برادری و خواهری، خودت اولّین عامل باشی که برای نمونهی عملی بشود تو را مثال زد دستکم. نه اینکه، تا یکی رسید به تو، دیدی خانهشان فلان محلهی ناموزونِ جنوبشهر است و بابایش، سواد ندارد اصلن و خودش، با قاشق و نان غذا میخورد و وقتِ راه رفتن، پایش را میکشد روی زمین، خدایش یک روز در میان فعّال است و مهمانی آنچنانی هم میرود گاهی و محلِ تو هم نمیگذارد وقت و بیوقت … اعصابت خورد شود و خاکشیر و دو، سه روز از نظر عاطفی سرماخورده بشوی!!! اینجاست که بخشندگی و مهربانی به کار آدم میآید. اینجاست که یادت میآید قبلِ هر کسی، خودت باید بزرگ باشی. سخت است بزرگ بودن برعکسِ سادگی بزرگ شدن که زود هم اتّفاق میافتد.
* خیاط باشی مخاطب نیست. گفته باشم! ما فقط سوءاستفاده کردیم از یادداشتهایش برای اینکه حرفِ خودمان را بنویسیم برای غیر. هیچکس سوءتفاهماش نمیشود اگر … امّا، خاصیّت وب این است که تند بخوانیم و بیدقّت. اینطوری نباشین. لطفن.
فاطمه در 08/08/05 گفت:
سلام.خوش به حالتون که تونستید نمایشگاه برید.
چهار ستاره مانده به صبح
:: رفتن به نمایشگاه کتاب اینقدر هم خوشحالی نداره خانوم.
ابوذر در 08/08/05 گفت:
مرسی مرسی مرسی!
چقدر خوب شد که من اینجا را پیدا کردم!
چهار ستاره مانده به صبح
:: خواهش میشود. نه اینقدر که شما میگویید هم. بیشتر بای ما خوب شد که شما اینجا رو پیدا کردید آقا.
محمد امین عابدین در 08/08/05 گفت:
سلام ، از این پست لذت بردم.
بوی انسانیت می داد.
چهار ستاره مانده به صبح
:: خواهش میشود.
راحیل در 08/08/05 گفت:
سلام رویا خانوم
وبتون معرکست. بدون تمام تعارفات مرسوم میگم.
البته امیدوارم حلال کنید چون بنده نصف کتابهایی که شما لیست کرده بودید از خرید نمایشگاه رو بنده هم لیست کردم . خصوصا کتابهای خانوم مقانلو.
در ضمن شما قدرت تحلیلتون هم فوق العادست.
من همیشه اینجا سر میزنم.
هر پست.
اما شما سریع اپ میکنید . من از پاییز ۸۶ ( فکر کنم مهر ) اینجا میام. از خوندن وبتون لذت میبرم. واقعا حیفم اومد نظر ندم . البته ناگفته نماند دیگه بعد این همه مدت دلم طاقت نیاورد.
خداحافظی نمیکنم چون هر روز اینجا میام.
خدا پشت و پناه شما.
چهار ستاره مانده به صبح
:: خانوم راحیل خانوم عزیز همیشه همراه تاالان ساکت و خاموش. کلِ خوشحالم که شما هستین و همراهی میکنین این صفحه رو. از لطفتان پُر از غرور و شادی شدم. امیدوارم از خرید کتابا هم پشیمون نشین و غر نزنین پشت ما. دوست داشته باشین همهشون رو. سایهتون کم نشه. یادم میمونه که یکی، راحیل عزیزی هست که مخاطبِ دقیق ِ یادداشتهای اینجاست. سلام و سپاس فراوان.
راحیل در 08/08/05 گفت:
البته ناگفته نماند ما از اطلاعات خیاط باشی جان هم برای نمایشگاه نهایت استفاده را بردیم.
ا رویا خانوم کاش این سمفونی رنگها رو زودتر نوشته بودید