چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

ـ آیا اساساً فرمول و قاعده‌ای وجود دارد تا به کار بست و رمان‌نویس خوبی شد؟
ـ نودونه درصد ذوق و استعداد، نودونه درصد انضباط و نودونه درصد کار و کوشش. رمان‌نویس هیچ وقت نباید از کارش راضی باشد. اگر آدم فقط در حد توانش خوب باشد که هنری نکرده. همیشه رویا و هدفت باید بالاتر و والاتر از آن‌چه می‌دانی در توانت هست، باشد. جوش نزن تا فقط از معاصرت یا گذشته‌ات بهتر باشی، سعی کن از خودت بهتر باشی. هنرمند موجودی است که ارواح او را هدایت می‌کنند. البته او نمی‌داند که چرا آن‌ها او را انتخاب کرده‌اند و معمولاً هم آن‌قدر سرش گرم کارش هست که نمی‌پرسد چرا… هنرمند رویایی در سر دارد و این رویا او را عذاب می‌دهد و تا وقتی که نتوانسته به نحوی از شر آن خلاص بشود، لحظه‌ای آرامش ندارد. در این هنگام هنرمند همه چیزش را یعنی غرور، آبرو، امنیت، محترم بودن، شادی همه چیز را، از یاد می‌برد؛ تا این که اثرش را بنویسد.

ـ آیا فقدان امنیت، آبرو، شادی، و غیره تأثیری مهم بر خلاقیت هنرمند نمی‌گذارد؟
ـ این‌ها مهم است، فقط برای آرامش و رضایت خود او، اما هنر در پی آرامش و رضایت نیست.

ـ آیا نویسنده نباید از نظر اقتصادی تأمین باشد؟
ـ نه، نویسنده به تضمین مالی احتیاج ندارد. نویسنده فقط یک قلم می‌خواهد و چند تا ورق، همین.

ـ بعضی از مردم می‌گویند که با وجود این‌که گاهی دو یا حتی سه بار نوشته‌های شما را خوانده‌اند، چیزی نفهمیده‌اند. برای آن‌ها چه توصیه‌ای دارید؟
ـ چهاربار بخوانند.

ـ ممکن است لطفاً بگوید که چه‌طور نویسنده شدید؟
ـ آن‌وقت‌ها در «نیواورلئان» زنگی می‌کردم و برای این که گه‌گاهی کمی پول درآورم، هرکاری می‌کردم. درهمان‌جا با «شروود اندرسن» آشنا شدم. من و او بعدازظهرها در اطراف شهر گشت می‌زدیم و با مردم صحبت می‌کردیم. غروب‌ها هم دوباره هم‌دیگر را می‌دیدیم و می‌نشستیم به گفت‌وگو. البته هیچ‌وقت صبح‌ها او را نمی‌دیدم. «اندرسن» صبح‌ها از مردم کناره می‌گرفت و کار می‌کرد. روز بعد باز کارمان همین بود. همان‌موقع بود که به خودم گفتم که اگر زندگی نویسنده‌ها این طوری است، من هم بهتر است نویسنده شوم.

{+}

دیدگاه خود را ارسال کنید