چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«… از اول تصمیم به داستان‌نویسی نداشتم، حتی با وجود آنکه بیشتر نویسندگان محبوبم داستان‌نویس بودند. کارم را با شعر و متون مختلف درباره موضوعات گوناگون شروع کردم که تعداد زیادی از آنها هم همان دوران چاپ شد. داستان هنوز جدی نبود اما پس از مدتی، به این نکته پی بردم که وقتی داستان می‌نویسم نوشتن برایم بسیار هیجان‌انگیزتر است. مثل سوار شدن بر اسبی وحشی است که نمی‌دانید قرار است شما را کجا ببرد. وقتی شروع به داستان نوشتن می‌کنید به جهانی رنگارنگ و سرشار از تخیل وارد می‌شوید، جهانی که تجربه حضور در آن به هیچ شکل دیگری به دست نمی‌‌آید. به این ترتیب بود که بالاخره داستان‌نویسی را انتخاب کردم. آماده شکست بودم. چون تجربه شکست‌های مادرم و تلاش خستگی‌ناپذیرش را داشتم، خودم را آماده کرده بودم که هیچ‌کس داستان‌هایم را قبول نکند و با این وجود به کار ادامه دهم. یاد گرفته بودم داستان‌هایم را به قصد چاپ کردن ننویسم و منتشر شدن یا نشدن کارها برایم علی‌السویه باشد. اما از سوی دیگر، نمی‌شد تا ابد به این شکل ادامه داد، پس پنج سال به خودم وقت دادم. اگر در پایان پنج سال به جایی رسیدم نوشتن را ادامه می‌دهم و اگر نه معلوم می‌شد داستان‌نویسی کار من نیست و به دنبال کار تازه‌یی می‌گشتم.»

جان آپدایک، نویسنده‌ی آمریکایی

دیدگاه خود را ارسال کنید