حکایتِ امشبِ من، حکایتِ آن کسی است که دارد با دُمش، گردوها میشکند! “من نمیخواهم ساعتها با تو حرف بزنم، نمیخواهم برای سؤالاتم جواب قاطع بگویی و راه را برای بوسیدن سد بکنی.”*
* خاطرات عاشقانۀ یک گدا، ص ۵۲
شروع یک رؤیای نو
حکایتِ امشبِ من، حکایتِ آن کسی است که دارد با دُمش، گردوها میشکند! “من نمیخواهم ساعتها با تو حرف بزنم، نمیخواهم برای سؤالاتم جواب قاطع بگویی و راه را برای بوسیدن سد بکنی.”*
* خاطرات عاشقانۀ یک گدا، ص ۵۲
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
مجید سعدآبادی در 08/08/05 گفت:
چند ستاره ؟
نامی زیباست .
خاطره در 08/08/05 گفت:
آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:
ای وااااااااااااای اسلام از دست رفت