در تلویزیون، بسیار پیش میآید که دوستانِ گزارشگر و برنامهساز، چنین خطاهای به ظاهر ساده و در واقع، عظیمی را مرتکب میشوند وقتی که به زعم خودشان دارند یک گزارش یا مصاحبهی جنجالی را تهیّه میکنند دربارهی مثلن اعتیاد، بچّههای کانون اصلاح و تربیت یا دستگیری قاتلین و سارقین. دوستان، در مقام ِ انسانِ وارستهی بیگناهِ معصوم با نوعی تحقیر و تلقینِ علنی با چنین افرادی گفتوگو میکنند و گاهی این سؤال و جوابهای نادرست و نامناسب به قدری رو اعصاب و آزاردهنده است برایم که … آن طفلکهای مجرم ِ گرفتار شده هم، سربهزیر و ناگزیر، اعتراف میکنند به همان دلایل همیشهی رفیق ناباب و ببخشید غلط کردم و گه خوردم و پشیمونم الان و فلان و بهمان. یعنی، یکسری حرفهای تکراری بیخاصیّت که برای ما نوعی تفریح شده است دیگر.
آن وقت، اگر تو کلّی واحد نظری و عملی پاس کرده باشی در آن کلاسهای دانشگاه در باب چگونگی برخورد با همین افرادی که برچسب بزهکار و مجرم زده میشود بهشان، نمیدانید چقدر سخت است تاب آوردنِ چنین منش و رفتاری از سوی آن گزارشگر! من درک نمیکنم، یعنی، آن آقا/خانوم گزارشگر ذرّهای از انسانیّت بو نبردهاند؟ یعنی، متوجّه نیستند که دارند با یکسری سؤالاتِ کلیشهای رنجآور، تیشه میزنند به ریشهی همان باقیماندهی شخصیّتِ متزلزلِ آن فردِ آسیبدیدهی روانی و اجتماعی؟ من، هنوزم که هنوز است، کلّی دست و دلم میلرزد وقتِ سؤال کردن از همین آدمهای معمولی اطرافم دربارهی خودشان، بس که توی گوش ما خواندهاند شما باید احترام بگذاری به حدود و حریم شخصی و خصوصی دیگران حتّا، همان قاتل ِ جانی بالفطرهاش! و حواست باشد به نوع سؤالی که میپرسی! ولی، این دوستانِ گزارشگر و برنامهساز، پیش میآید که جوگیر میشوند، حتّی خودشان را در منصب قضاوت هم قرار میدهند و بر مبنای درکِ خودشان، حکمهای خارقالعاده صادر میکنند در هر حوزه و حیطهای. که چی؟ که مای مخاطب، خودمان را ببینیم در این آئینهی عبرتی که به قیمت تخریبِ بشر دیگری، جلویمان قرار میدهند این حضرات فاضل و عالم و صلاح مملکتِ ما دان! تا ما دیگر غلط زیادی نکنیم و در چارچوب طرح امنیت اجتماعی رفت و آمد کنیم. در غیراینصورت، هر بلایی که به سرمان بیاید در فسادِ سیّالِ رو به افزایشِ بیسابقهی مملکت جمهوری اسلامیمان! تقصیر خودِ خیرهسرمان است که نمیفهمیم آن خواهران و برادرانِ گشت ارشاد، خیر و صلاح ما را میخواهند که زحمت میکشند و در سرما و گرما، در سطح شهر، میایستند در کمینِ مای متبرّج! بلکه، در راه رضای خدا، هدایتمان کنند به سمتِ سعادتِ روشنی که پشتِ تاریکی چادر خانه کرده است و ما کجا میفهمیم قدِ درایتِ همان دخترکانِ حجاببهسر وننشین ِ میدان ونک؟!
توضیح؛ ما، با هر اجباری مخالفیم! گیرم، مدرسه رفتن باشد یا چادر سرکردن! ما، تجربهی تردد با چادر را هم داشتهایم به قصد در امان بودن از هراسها و آزارهای گاه و بیگاه. به مقدّساتِ جمهوری اسلامی قسم! در این خرابشده توفیر ندارد که تو چی بپوشی و نپوشی و اهلاش باشی یا نباشی! مرضِ ناشناختهای افتاده است به جان ملّت. شما از هر کارشناس و عالم و پژوهشگر اجتماعیای که میخواهی سؤال کن، این میزانِ رشدِ آسیبهای اجتماعی در ایران، والله که طبیعیِ شرایط گذار نیست. یعنی، شما واقعن نگرانِ دختران و زنانِ بدپوشش هستید که چهار برابر بیشتر مزاحمت میبینند؟! من که باورم نمیشود. یک نگاهی بیندازید به سبک و سیاقِ برقراری امنیِت اجتماعیتان، خداییش احساس نمیکنید دیگر زیادی وارد حریم خصوصی ملّت شدهاید؟ اگر آن مزاحم خیابانی ما را کلافه میکند و هراسان، رفتار و شیوهی شما یکطوری است که … یعنی، هنوز متوجّه نشدهاید چه گندی زدهاید؟ از اینکه شما میخواهید صلاح زندگی ما را مشخص کنید عقم میگیرد با تهوع شدید.
پی.نوشت )؛ این یادداشت در راستای وبلاگدرمانی نوشته شده است تا کمی برونریزی عاطفی کرده باشم، والله خیلی حرص خوردم در این مدّت.
راحیل در 08/08/05 گفت:
سلام
اخ رویا خانوم دست گذاشتید رو دل من
رویا خانوم بعد میگن که این سوال ها تست هوشه یعنی اگه باهوش باشی میفهمی که نباید جواب بدی
رویا خانوم امان از این کنکور
رویا خانوم وب گاوخونی رفتم. فوق العاده بود.
خانم نوری هم خودشون وبم اومدن.یکی از شعرهاشون رو شما نوشته بودید.
رویا خانوم یکی از جالبترین بخش های وب شما قسمت لینکهاش هست. براتون ارزوی موفقیت وسرفرازی میکنم.
چهار ستاره مانده به صبح؛
:: سلام خانوم. شبگرد شدین شما؟ چشمک. لطف دارین عزیز دل جان. اونوقت آدرس وبتون کجاست که به ما نمیدید ولی، خانوم نوری جان …؟ هان؟
مهم نیست! در 08/08/05 گفت:
سلام! به نظر من با این حرفها علاوه بر وبلاگ درمانی فیلتر درمانی هم بشوید (البته خدا نکنه)
مهم نیست! در 08/08/05 گفت:
فیلتردرمانی=نگاه کارشناسانه+بدون حب و بغض – هوچیگری×وبلاگستان
ابوذر در 08/08/05 گفت:
همه دارند تو این مملکت شو اجرا می کنند! شوی اداره مملکت! شوی تامین امنیت! شوی دینداری! و … اما در عمل خبری نیست
ابوذر در 08/08/05 گفت:
راستی ارادت شما به خطه خراسان از چه نوعی است؟ همخاکی؟ همشهری؟
ناهید نوری در 08/08/05 گفت:
سلام . چه معروف شدیم ها ! خوبی رویا جان ؟ دلم تنگ شده برات
خاطره در 08/08/05 گفت:
خدا بگم چیکارت کنه…
یه ساعته دارم میخونم و کیف میکنم و … هی میرم پست بعدی…
تا خود تخمه سوسولی عقب بودم…
میدونی…
به قلمت حسودیم میشه…
این یه اعتراف دلچسبه…
میدونی؟!
چهار ستاره مانده به صبح؛
:: الهی من فدات. فدای اون چشات. ولی، شما اگه ما رو یه شام دعوت کنی خونهتون با عسلی بازی کنیم دلچسبترهها. از ما گفتن! تا کرم شما چی باشه. چشمک.
هنا خانوم در 08/08/05 گفت:
(نفس عمیق، تاسفی عمیقتر)
جانا سخن از زبان ما میگویی اساسی! حرص خوردن که چه عرض کنم آدم تا مرز سکته میره دور از جون شما.
خاطره در 08/08/05 گفت:
شما دعا کن من آخر ماه که قراردادم تموم میشه… تو همین آپارتمان بمونم… بلافاصله به محض تموم شدن امتحان شام خونه ما… نه نهار…
اوکی؟!
واسه اینکه اگه قرار باشه برم یه جای دیگه … خدا میدونه تا کی باید جمع کنم و تا کی باید پهن کنم!!