نقصهای فیلم بچّههای ابدی مرا به یادِ داستانی انداخت در کتاب جیبهای بارانیات را بگرد (نوشتهی پیمان اسماعیلی) به نام اتاق خلوت. به نظر من، این داستان را میتوان تلاش موّفقی دانست برای اطلاعرسانی و تصویر کردنِ وضعیّت زندگی کودکان کمتوان ذهنی و مسائل و مشکلات خانوادگی و اجتماعی ایشان.
«اتاق خلوت» دوّمین داستانِ مجموعهی جیبهای بارانیات را بگرد است و به زن و مردی تعلق دارد با کودکی انگار کمتوان ذهنی و در همسایگی ایشان، زن و مردی دیگر که ناخودآگاه در این خلوت حضور مییابند با صدای حرف و خنده و … خودآگاه رانده میشوند با تأثری بسیار و ایجاد نگرشی تازه در آن زن و مرد …
در این داستان، نویسنده با درایتِ زیادی عمل کرده است و آنچه از زبانِ آن دو زن و آن دو مرد مینویسد و میگوید به جا و در شخصیتسازی مؤثر است و به خوبی نشان میدهد رنجهای پنهان و آرزوهای در دل مانده و زندگی شخصی و خانوادگی آن زوج و تأثیر حضور فرزند کمتوان را.
توضیح نویسنده دربارهی وضعیت جسمی و ذهنی فرزندِ این زن و مرد به قدر کافی، مناسب و گویا است. به طوری که ابهامی در ذهن خواننده باقی نمیماند دراینباره. برای نمونه اشاره میشود به جملاتی از این دست؛ «بچهای در اتاق خواب را باز میکند و خودش را توی بغل زن میاندازد. صداهایی از گلویش بیرون میآید که نمی شود فهمید.» ص ۲۵
یا؛ «بچه سرش را به دو طرف تکان میدهد و چشمهای ریزش را به سقف میدوزد.» ص ۲۶
و یا؛ «انگشتهای چاق و پف کردهاش را توی هم گره میکند و …» همان
و یا؛ «بچه از توی بغل زن بیرون میآید و تلوتلوخوران میرود طرف مرد. سرش کمی به عقب خم شده و دهانش نیمه باز است.» همان
و یا؛ «بچه سرش را تکیه میدهد به شانۀ مرد. سر بزرگش به کناری خم میشود و ساکت میماند. مرد سرب چه را جابجا میکند و از اتاق بیرون میرود.» ص ۲۷
نویسنده در لابهلای گفتوگوهایی که رخ میدهد به شکلی نامحسوس تأثیر معلولیت فرزند بر خانواده وکارکردهای آن را نشان میدهد و اضطرابها و نگرانیهای ناشی از این بحران را بیان میکند.
مشکلات مربوط به نگهداری از فرزند و مشکلات رفتاری فرزند معلول؛ «بچه خودش را از توی بغل مرد بیرون میکشد و جیغ بلندی میزند.» ص ۲۷
یا؛ « بچه خودش را روی زمین میاندازد و بلند جیغ میکشد.» همان
و یا؛«- باید یک طوری حالیاش کرد که اول در بزند.
– کی را حالی کرد؟
– بچه را میگویم.
– تو خیلی سخت میگیری.
– یعنی چه سخت میگیری؟ میدانی چند سالش است؟
– خوب با این وضعیتی که …
– در زدن را که میشود یاد گرفت. چه ربطی به وضعیتش دارد.
– گفتم این طوری حرف نزن.» ص ۲۸
علاوه بر شرح ناتوانیهای کودک، محدودیت ارتباطات اجتماعی موجود و بیان خواستهها و نیازهای روانی و اجتماعی این زن و مرد، به نگرش منفی جامعه نسبت به چنین کودکانی نیز در قالب گفتوگوی زن و مردِ همسایه اشاره میشود؛ «اگر وضع این بیچارهها را داشتند میخواستند چه کار کنند؟» یا؛«با یک بچه عقبمانده اصلاً نمیشود زندگی کرد.» و یا؛ « زندگیشان حرام است. زندگی نمیکنند بیچارهها.» و یا؛« این جور بچه ها زودتر راحت شوند به نفعشان است.» و … ص ۳۷
+ وبلاگ بچّههای سندروم داون ایران
+ سایت کانون سندرم داون ایران
لیلا در 12/09/02 گفت:
سلام عالی بود دخترمن نیز ۴سالونیم وسندرم دان .خیلی دوست دارم درس بخواند وباسواد شود .علاقه زیادی ب شعر خواندن دارد.منو راهنمایی کن تا ب مدرسه برود ودرس بخواند.