الله الله از این کنکور که هی بال و پر میدهند بهش با شاخ و نیش، طوری که دیگر تبدیل شده است به جانوری درندهخو و وحشی که هی باید هول و هراس داشت ازش. هرچند ما نمیترسیم!!! ولی امروز، از سر اتّفاق، نشسته بودم پای تلویزیون، شبکهی دوّم برنامهای را پخش میکرد با عنوان گزینهی جوان دربارهی کنکور که آقای مشاوری در برنامه حضور داشت و ایشان کلّی بحث کارشناسی بلغور کرد دربارهی بستههای آزمون چهار مرحلهای گزینهی دو در طرح تابستانیاش و اینکه، چند جور کارنامه دارند برای سنجش رتبهی کشوری و عیبیابی فردی برای هر دانشآموز و … من که گوش میدادم به حرفهایش، حضرت عبّاسی، نفهمیدم چه حالی است که آدم نعمت بیدریغ عمرش را حرام کند در کلاسهای تابستانی پیشآمادگی کنکور! حیف است به خدا.
زهره، یکی از بچّههای کلاس زبان، مهر آینده باید ثبت نام کند در کلاس سوّم دبیرستان. دیروز میگفت از هفتهی دوّم تیرماه، دوباره باید بروند مدرسه از برای آمادگی بابت کنکور! من نمیفهمم کدام عقل و درایتی اینچنین حکم میکند به تلف کردنِ عمر در یادگیری طوطیوار مطالبی که هیچ معرفتی را نیز باعث نمیشود الا مهارت در حرفهای به نام تستزنی. البت، انگاری بیشتر از فهم و کفایت، همین به کار جماعت میآید تا جمعیّت خاطر داشته باشند بابت مراحل بعدی زندگیشان مثلن کنکور کارشناسی ارشد یا آزمونهای استخدامی و غیره.
شبنم اگر بود میگفت: نمیفهمم تو این همه تبلیغ میکنی برای گریز از مدرسه، شوقِ بیاندازهات برای رفتن ِ دوباره به دانشگاه چه صیغهای است پس؟ راستش، یادم نمیآید هیچوقت خودم را آزار داده باشم برای درس و مدرسه. بیشتر دلی بوده فعل و رفتارم. هیچوقت اجباری نیز بالای سرم نبوده است دراینباره. حالا هم، اوّلش، بس که بیکار بودم گفتم بزنم به کاری، لایقِ وصلهی بیعاری نباشم دستکم. علاوه بر این، همیشه هوسِ ناخنک زدن به عالم هنر، وروجکِ محرّکی بوده است در خونم. اینک امّا، اشتیاقِ هدفدار ِ خوشایندی در من پیدا شده است. صرفِ قبول شدن/ نشدن در کنکور نیست که درس میخوانم. والله، شعار نمیدهم. به شدّت علاقمند شدهام به مطالعاتی از این دست؛ دربارهی تاریخ و هنر و ایران و … دوست دارم جدّیتر پیاش را بگیرم زینپس. اینکه هی گفتهاند و پُز دادهاند بابت مهدِ تمدّن بودنِ مملکتمان، خداییش، من تازه تازه دارد دستگیرم میشود چه عظمتی است این گذشتهی پُرقدر ِ فراموششدهمان. طوری که بیشتر از قبولی در کنکور، آرزو میکنم مقادیر هنگفتی پول عایدم شود! بس که دلم سفر میخواهد و دوست دارم بناهای تاریخی شهرهای دور و نزدیک را ببینم و لذّت تماشای این همه کلّی هوایی کرده است مرا. علاوه بر سرزمین خودمان، دلم سفری میخواهد به مقصد مصر تا از لجِ این گروه مؤلف کتابهای درسی، که تصویر پیکرهها و مجسمههای سنگی و برنزی را شطرنجی کردهاند، یک دل سیر موزههای آن مملکت عجیب و غریب و پیچیده را سیاحت و زیارت کنم. میبینم غرقِ تماشای زیباییهای قدیم شدن میتواند مفّری باشد برای رهایی از زشتیهای بسیار ِ اکنون که چنگ انداختهاند به زندگیمان و دارند فرو میبرندمان در گردابی که با هرچهقدر دست و پا زدن نیز، خلاصی از آن محال است.
پی.نوشت ۱)؛ این بازی پُر شد از تعریف و تمجید. قبول. بیشتر خوبیهای رفقا یادم میآمد وقتِ نوشتن آن حرفها. ولی، خیالتان تخت که من اگر بدی ببینم از کسی، اینطوری نیست که به روی مبارک خودم نیاورم! خدا نصیب نکند آن خشانتِ بیتعارفِ مرا. هیچام، رضایت دیگران را طالب نیستم که با همهی احترام و علاقهام به بشر، آدم را موجود کاملاً بیاهمیّتی میبینم! دوستان را با من، تاکنون دَم ِ دوستی بوده است شکر خدا.
پی.نوشت ۲)؛ دربارهی اتوبوسی به نام هوس اینجا را بخوانید.
mahaby! در 08/08/05 گفت:
فیلم dangerous beauty رو ببین!
نادری ( فصل گناه ) در 08/08/05 گفت:
بهانه گیر شدم
از سلام می رنجم
چه زود پیر شدم
از کلام می رنجم
ترانه های مرا
بی نشانه می خوانند
سراب و سایه ام
از….
صبح و شام می رنجم
راحیل در 08/08/05 گفت:
سلام
رویا خانم من به شما میگویم کدام منطق و درایت حکم میکند که عمرت را (ان هم نه از دهه ی ۳۰ یا ۴۰ . بلکه بین دهه ی ۱۰ – ۲۰ ) صرف طوطی وار خواندن علومی کنی که باید با قوه ی استدلال خودت بشکافیشان و از قدرت مغز و شگفتی طبیعت به وجد بیایی ، که بدانی رسالتت تعلیم است و تعلم ،در هر جایی و هر زمانی و با هر وسیله ای … اما یکی از دلایلش این است که وقتی مینشینی سر سفره ی پدر و مادرت ، اونها این احساس رو در تو پدید اوردند که تو داری میخوری تا یه رتبه ی خوب بیاوری. چند صد هزار تومان خرج میکنند (که جبران تدریس ناقص دیبر دبیرستان شود ) تا پزشکی قبول شوی .
من هر چه کردم که به خانواده ام یاد بدهم که این طرز تفکر غلط است . هر موجودی مستقل و منحصر به فرد است ، استعداد و توانایی خاص خود را دارد ،خودم را خسته کردم .
چون باهوشی ، چون هر سال با پایان نامه ی ۱۹ برگشتی و تابستان را سپری کردی الان هم حتما باید برق شریف بزنی . وقتی میگی من ریاضی محض … اصلا نمیشود بگویی ، اشک گوشه ی چشمشان جمع میشود که بعد از این همه سال زحمت میخوای بری ریاضی بخونی که چی ؟؟
رویا خانوم امان از این کنکور ….