:: تهرانِ امروز بیشتر حالیاَم کرد که خیلی عوض شدهام در این مدّت. این مدّت یعنی بیشتر از دو سال که دیگر آن هول و هراسهای سابق به زندگی من نمیریزد. خانهنشیناَم و بیدغدغهی محل کار و ساعت حضور و غیاب و فیش حقوق و بیداری در صبحهای زود و سرویسی که جا نمانم اَزَش و اینها. بیشتر از دو سال است که یاد گرفتهام با تأنی زندگی کنم و زمانِ بیاندازهی عمرم را صرفِ خودم کنم؛ سر سفرهی غذا، برای مطالعه، مسافرت، خواب … ووو … هرچی.
:: تهرانِ امروز بیشتر حالیاَم کرد که چت واقعاً ناقصترین٬ ناقصترین و ناقصترین راه ارتباطی بین من و خیاط باشی است. ترجیح میدهم که رفته باشیم پارکشهر، نشسته باشیم روی یکی از آن نیمکتهای سنگی و زُل بزنیم به چهرهی هم و گاهی خیره بشویم به مردم و حرف بزنیم با کلماتِ صدادار و مردمک چشممان هی پُر و خالی نشود از کلمه! بهجایاَش، گوشهایمان را به کار بگیریم برای ضبط زیر و بمِ صدا و به جای دستهایمان با دهانمان حرف بزنیم؛ عینهو همهی مردمانِ بسیار ِ این شهر بیرحم و بیعاطفهی عزیز! دلم میخواهد بلند حرف بزنم و وقتِ خنده، این من باشم که پهن بشوم روی زمین به جای آن آدمکِ یاهو که دارد حظِ اوقات خوش زندگی مرا میبَرد!
:: تهرانِ امروز بیشتر حالیاَم کرد که بعضی نفرات در زندگی، آدم را چنان پُرتوقّع میکنند که دیگر نمیشود … هیچ … بگذریم … خواستم بگویم جای شما دو نفر خیلی خالی بود توی امروز ِ خوبِ من! هی تُف به خارج که یکی یکی شما (و تو) را دستچین میکند که پُررحمترین و باعاطفهترین هستید.
:: تهرانِ امروز بیشتر حالیاَم کرد که میل شدیدی دارم به دلبستگی و استعداد غریبی در عدموابستگی. دلم میخواست یکطور دیگری بودم؛ یکطوری که وقتی کسی (کسی که دلبستهاَش هستم) میرود، من هم از دست بروم! نه اینکه هی هر چه میگذرد من سختتر، سنگتر بشوم! دلاَم از آن مُدل زندگیهایی میخواهد که آدم یک روز هم دوام نمیآورد بعدِ رفتن ِ کسی (کسی که دلبستهاَش است …
+ اینجا خیلی باحال بود. نمایشگاهاَش در خانهی هنرمندان واقع در خیابان ایرانشهر است. ما دوست داشتیم این خط و طرحها را. خدایاَش هم به هر نامی که باشد، همیشه حرف ندارد ….
خیاط در 08/09/07 گفت:
من الان از قشنگی این پستت میمیرم اینقدر که نزدیک حس و حال من بود٬ هی میخوام شر کنم بعد میگم کی میفهمه!!
:: کیوان میفهمه خیاط. میفهمه. شاید … هی
سارا کوانتومی در 08/09/07 گفت:
تنها تنها می ری خانوم؟
کیوان در 08/09/08 گفت:
فی الواقع این زبان ما و بیشترتر دست ما کوتاه بوده (و حتی بر روی کیبورد کوتاه تر) از گفتن این چیزهایی که در فکرمان (فکر که البته موجود نیست همان جای دیگرمان که میشود همون دل و اینها لابد) میگذرد… اینطور موقع ها به همون سبک قدیممان همچنان میگوییم عجب…
محمد امین عابدین در 08/09/08 گفت:
تهران امروز نمادی است از ایران امروز.
زیبا بود و تلنگری برای یک پست تازه شاید.
آينه هاي ناگهان در 08/09/08 گفت:
واقعا گاهی دلم میخواهد چت نباشد تا دلم آرام بگیرد.همین پنجره کوچک مسنجر هی ما را می کشاند پای کامپیوتر و هی می بینیم چقدر بلانسبت شما خاک بر سر شدیم ما.
mahshad در 08/09/08 گفت:
دل بستگی و وابستگی بدون هم میشود؟
چرا نمیشود؟ خوب هم میشود.
cpencil در 08/09/11 گفت:
لطف شما مستدام!! 🙂
چه خوب که رفتی نمایشگاه!
تهران امروز خیلی حرفها دارد… حرفهایی که یک مداد رنگی فقط بلد است نقشش کند روی سفیدی کاغذ…
cpencil در 08/09/11 گفت:
ما هم دوست می داشتیم اسممان توی لینکهای شما باشد. شما که مدتهاست توی لینکهای ما هستی